اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم
میکوشم بیشتر اشتباه کنم
نمیکوشم بینقص باشم.
راحتتر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم
در واقع، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک میکنم
بیشتر به سفر میروم
غروبهای بیشتری را تماشا میکنم
از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانههای بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آنها نبودهام
بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواریهای تخیلی کمتری
من از کسانی بودم
که در هر دقیقهی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بیشک لحظات خوشی بود اما
اگر میتوانستم برگردم
میکوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم
اگر نمیدانی که زندگی را چه میسازد
این دم را از دست مده!
از کسانی بودم که هرگز به جایی نمیروند
بدون دماسنج
بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم- سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم - میکوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز
بیشتر دوچرخهسواری میکنم
طلوعهای بیشتری را خواهم دید و با بچههای بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
پی نوشت: مرسی الهه جان....
چاره یی نیست...
گاهی وقت ها باور زندگی آدمو فلج میکنه....
زمان همه چیزو التیام میده...
و آدم ها به تلخی و درد و حتی خوشی ,خو میگیرن..
مواظب باش ! زمان شیمیدان ماهریست که با صبر و حوصله ضمن حل کردن همه چیز ، ماهیتت رو هم عوض میکنه...مواظب باش فقط و فقط خودت باشی و خودت بمونی...
خیلی چیزااا...
آری این منم که این گونه تلخ می گویم...
با تلخ گفتن تنها ، چیزی درست نمیشه
اگه بتونیم ....اگـــــــــــــــــــــر ....
واقعیت تلخش اینه که
زندگی برای هر کس فقط یه بار اتفاق میافته ...
و شاید همون بهتر که یه بار ه...
اوه ! تلخ میزنی شیدا جان ! تلخ !!! چیزی شده؟
اگر دوباره شروع کنم ،عاشق نخواهم شد
اینقدر مطمئن سخن مگویید...اگر یکبار عاشقانه زیسته ای ، پس باردگر هم خواهی زیست...
از تو چه پنهان
این روزها خیلی می ترسم
خیلی اتفاقی فهمیده ام
همه در این شهر مرده اند
همسایه ها ... همکاران ... فامیل وُ غریبه ... عابران
ولی هیچکس به روی خودش نمی آورد
شنیده ام خون آشام ها را از دو چیز می شود شناخت
اینکه نه سایه دارند نه تصویری در آینه
نمی دانم!؟
شاید مرده ها هم همینطوری اند!
می ترسم جلوی آینه بایستم
می ترسم توی چشمهای خودم نگاه کنم
می ترسم سایه نداشته باشم
.
از تو چه پنهان
وقتی قیافه ی مچاله ی شیمیایی ها را می بینم
همینکه هنوز می توانم در این هوای آلوده نفس بکشم
همینکه با مرده ها معاشرت می کنم
یعنی خیلی وقت است که زنده نیستم
.
راستی!
هیچکس در این شهر تو را نمی شناسد
این نمی تواند اتفاقی باشد!
به نظرت عجیب نیست؟؟؟
خیلی ها خودشون ، خودشون رو میکشن...