مرغ همسایه همیشه غازه !!!

پرده ی اول

-         وای سوسن جون ! رفته بودیم کشور خارج(!!!) اینقدر باکلاس بودن که نگو ! اصلا موقع برگشتن بچه ها هی گریه میکردن ، جیغ و داد میکردن که : مامان ! مامان ! نمیشه همینجا بمونیم ؟ ما خارج رو خیلی دوست داریم. بخصوص کنار دریاهاش رو که همه خیلی گرمشون میشه و هرچی دارن و ندارن رو درمیارن ... منم میگفتم (همراه با آهی بلند ) که نه مامان ! باید دیگه برگردیم همون ایران . وسط دود  و آلودگی و صدای بوق ماشین و ....

-         شهین جون ، مگه اونجا آلودگی و سروصدا نبود؟ ماشینهاشون بوق نمیزدن؟ بنزین نمی سوزوندن؟

 

-         چرا سوسن جون . ولی همون آلودگی و سروصداشون هم باکلاس بود.میدونی ، یه جورایی به ادم می چسبید. از بسکه این خارجیها باکلاس و فهیم بودن. چه رسم و رسوم باکلاسی هم داشتن، مثلا تو همون کشور خارج ، یه حوض خیلی قشنگ و باکلاس جلوی یکی از کلیساهاشون ساخته بودن ، هرکس هر آرزویی داشت ، تو دستش یه سکه میگرفت ، پشتش رو میکرد به حوض پر از آب و بعدش سکه رو پرت میکرد تا بیفته تو آب و اعتقاد داشتن که این حوضه کلی کار براشون انجام میده.

 

-         جدی میگی شهین جون؟ آخه یه حوض ؟؟!!

 

-         نه بابا ، از این حوض های الکی نبود که ، خیلی شیک و قشنگ و با کلاس بود. مجسمه های سنگی اطرافش گذاشته بودن ، همیشه پر از آب تمیز بود . هیچکس هم دست به اون سکه ها نمیزد .یا یه جای دیگه ی خارج رفته بودیم ، هرکس هر مشکلی داشت ، یه قفل برمیداشت میزد به یه جایی که نرده نرده بود و میگفتن خیلی ها مشکلاتشون حل شده و برگشتن قفلشون رو باز کردن...



 

-         یعنی نرده ها مشکل اون آدمها رو حل میکرده؟

 

-         هان؟ امممم ! نمیدونم سوسن جون ! چه سوالایی میپرسی ها . فقط خیلی باکلاس و شیک بودن...

 

-         آخه شبیه این موضوع رو ما خودمون هم داریم. بهش میگن دخیل ..

 

-         چی ؟ نه بابا ! دخیل . اه ، چه اسم زشتی هم داره : دخیل ... اینا خیلی شیک و ناز بودن. دخیل چیه شهین جون...

 

پرده دوم

 

-         وای ! چه کوچه های تنگ و تاریکی داره این محله ی بابات اینا شهرام ! معلوم نیست کی میخوان از این خونه ی قدیمی دل بکنن ، بیان تو یه آپارتمان لوکس و با امکانات زندگی کنن....

 

-         بابام تو آپارتمان دووم نمیاره ، بابا عاشق باغچه و گلکاریه...آپارتمان به دردشون نمیخوره...

 

-         مامان ! مامان ! این چیه اینجا ؟

 

-         کدوم پسرم ؟

 

-         همین پنجره ای که یه نرده آهنی سیاه گلدار روشه، چند تا شمع هم روشنه جلوش...

 

-         آهان ! اون اسمش سقاخونه اس. از این اٌمّل بازیهاست که فقط تو دنیا مخصوص اینجاست...آخه مگه یه تیکه فلز میتونه مسائل آدم رو حل کنه. چقدرم که بدترکیبه..ایششش!!



نظرات 2 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 15:32 http://tahtagharii.blogfa.com

عجب

بععععلهههه...

تلاله جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 10:23

دقیقا
هرگز به چیزایی که داریم قانع نیستیم و حس میکنیم دیگران بیشتر و بهتر از ما دارن

اما من خودم سعی میکنم واسه چیزایی که دارم ارزش قائل بشم و چشمم به داشته های مردم نباشه .چه بسا که حتما خیری بوده که ما از داشتنش بی بهره ایم و بالعکس...
هیچ کار خدا بی حکمت نیست. اگه منطقِ این جمله رو باور کنیم زندگی سخت نیست حتی با ساده ترین چیزها....

مرسی....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.