قلبم توی دهانم است....
امید سرتاپایم را فرا گرفته است...
از شدت هیجان دهانم تلخ شده است...
باورتون میشه؟
امروز صبح به محض اینکه رسیدم دفتر ، وارد وبلاگم شدم ، ساغر پیغام گذاشته
بود که شماره ات رو یادم نیست، برام بفرستش...
نمیدونم الان دارم چطوری اینا رو تایپ میکنم ، فقط میدونم روی ابرهام...
یعنی نتیجه ی اون دلشکستگی بزرگ دیروز و پریروز که آتوسا بهم وارد کرد
و از شدت تنهایی و بغض نفسم گرفته بود ، جوابش ساغره؟؟؟
نفسم زوری داره بالا میاد....منتظر تماسش هستم...منتظرم...
***مهرنوش ! خواهری ! باورت میشه ؟ همین چهارشنبه بود که دوتایی
تو اطاقت نشسته بودیم داشتیم در مورد ساغر حرف میزدیم ، یادته؟
حالا شنبه شده و ....