خاکسپاری....

دارم همون اتوبان آشنای همیشگی رو بالا پایین میکنم ، اینجا رو دوست دارم ، نه بخاطر اینکه چراغ قرمز نداره یا یه زمانی میرفتم دنبال ساغر و توش می تابیدیم ...از اون آدمهایی هم نیستم که عادت دارن تا یه جای خلوت دیدن ، فرمون رو بسپارن به خدا و برن تو لب و لوچه ی بغل دستیشون ...اینجا رو دوست دارم چون میتونم توش هرچقدر دلم خواست بالا و پایین اش کنم و کسی نپرسه هی عمو ! چیکار داری اینجا ؟...دوستش دارم چون میتونم صدای پخش ماشین رو تا جایی که دلم میخواد ببرم بالاو باهاش بخونم..داد بزنم ، گریه کنم ، ضجه بزنم و کسی هم چپ چپ نگاهم نکنه..گرچه که دیدن گریه بقیه تازگیها برای مردم عادی شده  ، مثل چهار پنج روز پیش که صندلی بغلیم تو بانک ، خانمه موقعی که داشت پول ها رو از تحویلدار میگرفت ، زار زار گریه میکرد ، کسی هم ازش نپرسید خانم چته ؟ چیزی شده ؟ ....احتمالا داشت ارثیه ی شوهر محرومش رو میگرفت .... اینجا رو دوست دارم چون وقتی میرسم به یه دیوار تو زندگیم ، میام اینجا و هی بالا و پایین میکنم ، یه آهنگ رو صد بار گوش میدم ، ضجه میزنم ، خالی میشم و برمیگردم تو شهر ...

دیروز هم همینطور بود ... دیگه رسیده بودم به دیوار ... دیوار ساغر... تنها بودم...سوار ماشین شدم و راه افتادم...تو راه فکر میکردم چرا سه نفری که تمام احساسم رو خرجشون کردم ، باید متولد مرداد باشن...خیلی جالب بود برام....ساغر و الی و همسر اولم (که از هم جدا شدیم)...... چه چیزی توی این ماه هست که من باید اینطور گرفتارش بشم...دو نفر آخر که لیاقتشون همون بلایی بود که سرشون اومد، همسر اولم رو که طلاق دادم ، هنوز که هنوزه گهگاهی تماس میگیره ولی جواب نمیدم ، الی هم آخرین باری که تماس گرفت ، طوری جوابش رو دادم که فکر کنم اون تیکه ای از مغزش که توش نوشته مهران رو با تیغ موکت بر ببره بندازه جلو سگها...ولی ساغر ! فرق میکرد ، همونی بود که میخواستم، خب ! من یه اشتباه بد کردم در موردش ، زود هم بهش پی پردم ، ولی ساغر مثل اینکه منتظر فرصت بود و تمامش کرد...ش . نجفی داره داد میزنه:

آتش شدن زیر حجم تن ات

با بوی تند پس گردن ات

یاد روزی افتادم که شهرک امیر حمزه ساغر رو پیاده اش کردم و طوری همدیگر رو بوسیدیم که به نفس نفس افتادیم ...

خب ! حالا خوردم به دیوار ساغر ! هرکاری که میتونستم کردم ، نشد ، جواب نداد ، حرفهایی که تو وایبر بهم زد اگر یه مرد بهم زده بود ، گردنش رو خورد میکردم ، ولی خب ! گذاشتم بگه...بذار بگه....دور نهم اتوبان هم تمام شد ...خیلی  دیگه گریه کردم ، شاید اگر خودم میخواستم بمیرم اینهمه گریه نمیکردم ،کافیه دیگه بچه جون....دور بزن برگرد خونه...یه دل زدم از انتها اتوبان و اون کوچه پس کوچه ها بندازم برم از تو کوچه اشون رد بشم ، برای آخرین بار یه نگاهی به اون درب آهنی بندازم ولی یاد اونوقتی افتادم که دو ساعت و نیم تمام پشت در بودم و هر چی گفتم در رو باز کن تا ببینمت ، حاضر نشد...منصرف شدم...یه پرشیا که توش یه دختر تنها بود با یه سیگار روشن با سرعت از کنارم رد شد ، از تو آینه اش نگاهم کرد و رفت ، شاید دلش سوخت که : آخی ! کی پسر به این خوبی رو قال گذاشته ! امان از ما دخترها !

دلم میخواست پام رو میذاشتم رو گاز میرسیدم  بهش و براش توضیح میدادم که نه ! ساغر من! اهل قال گذاشتن نیست...البته بهتر بود بهش میگفتم ساغر ! کلمه ی من ، ضمیر مالکیت احمقانه ایه که توی رابطه من و ساغر دیگه جایی نداره....بیخیالش شدم..چون احتمالا فکر میکرد که قاطی کردم ...

با سوز در سوگ تو  سوختن

در حکم یه نعره لب دوختن

باید برم خونه ، مثل یه ف*احش*ه خودم رو در اختیار کسی قرار بدم که حق قانونی اش رو میخواد، درست مثل بچه ای که پول تو جیبی هفتگی اش رو از پدرش طلب میکنه و انتظار نه رو به هیچ عنوان نداره ، بهرحال به اون چه مربوط که من دلم جای دیگه است...البته بازم باید تصحیح کنم : دلم جای دیگه بوده ... میگن خاک سرده ، آدم زود فراموش میکنه چی و کی رو خاک کرده ...مراسم تدفین آبرومند و  پر سر و صدایی بود ، نعره های شاهین جو خوبی به مجلس داد ، با تشکر از مداح حاج شاهین نون،

سنگینی چشم تو روی من

آثار چنگ تو روی بدن

چند بار شده این آهنگ رو گوش دادم؟ نمیدونم و مهم هم نیست...حالا باید دم در بایستم و از کلیه شرکت کنندگان در مراسم تدفین تشکر کنم :

خیلی محبت کردین آقای خاطره ی اولین اس ام اس ها که تشریف آوردین

مشرف فرمودین جناب خاطره ی اولین سیگاری که دم بیمارستان سعدی باهم کشیدیم

انشاالله تو شادیهاتون جبران کنیم ، دوست عزیز : خاطره ی تمام چایهایی که با نبات تو کافه سیمون خوردیم

نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم خانم خاطره ی اولین بوسه، زحمت کشیدین تشریف آوردین

زحمت کشیدید جناب خاطره ی اونروزی که بخاطر یه دستشویی ساده رفتن دو تا بلیط کلیسای وانک خریدیم و کلی هم دویدیم و خندیدیم..

نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم آقای خاطره ی اون روزی که آب ریخت روم و بعدشم محکم بغلم کرد...، شما هم زحمت کشیدید..

خسته شدم ، زیادن ها !!!!

مجلس ختم کاملی بود ، هیچکس غایب نبود....داغون شدم ولی بالاخره برگذارش کردم....همه به سلامت...منم دیگه باید..............هیچی ! ولش کن.......

نظرات 4 + ارسال نظر
تلاله یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 00:34

سلام. بله دقیقا
بعضی وقتا وقتی اصرار کنی از عظمت و بزرگی طرفت کم میشه
بگذار بیشتر از این در دل حذف نشه

چون هیچ خطایی نابخشودنی نیست برای عاشق...اگه میخواست ،عاشق بود برمیگشت

دقیقا....مرسی...

شیدا پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 09:36 http://sheyda56nc.blogsky.comا

فقط میتونم بگم تسلیت میگم

راستی چه سری تو ماه مرداد هست ...شاید به مرداد ربط داشته باشه
شاید ...
منم دل خوشی ازین ماه ندارررم:(

تلاله یکشنبه 12 مرداد 1393 ساعت 08:15

یعنی تمومش کردی ؟؟
چرا ؟؟

خب وقتی دیگه منو نمیخواد ، وقتی تمام محبتی که بهم داشته تبدیل به کینه شده ، حضور و احساس من فقط باعث آزار و اذیت میشه ، اگر واقعا دوستش داشته باشم ، نباید بیشتر از این آزارش بدم....

minoo شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 17:42

اگه هزاران نفر وارد زندگیت بشن
بیان و برن یا بمونن
هزارانی که بخوان تغییرت بدن به سمت بهتر یا بدتر شدن
همشون خیلی گناه دارن وقتی خسته میشن از ناموفق بودن
چون تو خود تویی
حس ادما،دلشون،اون چیزی که تو وجودشون موج میزنه
قابل تغییر نیست به این اسونی
شاید بتونن گل لبخند رو رو لبت شکوفا کن
اما نمیتونن خود درونیت رو ازت بگیرن
حتی اگه اون خود درونی یه سگ باشه که هر روز پاچه خودت رو بگیره
همینه که من هنوز همه چیم مثل قبله

خونسرد باش...نفس عمیق بکش...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.