نگفتم ات...؟

مچاله شده روی صندلی ، یه دستمال تو دست راستش که داره فین فین هاش رو جمع میکنه و با دست چپش ، ناشیانه تلاش میکنه که درپوش لیوان چینی مخصوص چای سبزی رو که براش دم کردم ، برداره ...میرم کمکش و درپوش رو برمیدارم میذارم رومیز ، تفاله گیر رو خوب تکون میدم و میذارم توی در، با یه قاشق کمی محتویات لیوان رو هم میزنم و میدم دستش :

بخور..یواش یواش بخور.تا آروم ات کنه...

حرارت چای سبز باعث میشه دوباره فین فین هاش راه بیفته و دستمال لازم بشه...اصولا آدمی نیستم که وقتی کسی به حرفام گوش نکنه و یا عمل نکنه و بره سرش به سنگ بخوره و برگرده ، تازه شروع کنم به : مگه بهت نگفتم ، مگه بهت هشدار ندادم ، یادت میاد گفتم...

چون بنظرم اون طرف اون موقعی که داشته به نظر خودش عمل میکرده ، یا نتونسته پا رو دلش بذاره یا نخواسته حرفای منو گوش کنه یا بخودش گفته : این اگه بیل زن بود یکی در*ون خودش میزد...یا..... بهردلیل حالا رفته و دنگ ! سرش خورده به سنگ و برگشته....پس حالا دیگه اعمال قدرت کردن یا نشون دادن اینکه دیدی من درست میگفتم ، یا فهموندن اینکه من خیلی حالیمه ، کار احمقانه و البته بیرحمانه ایه..کسی که یه شکستی خورده و اومده پیش تو ، انتظار بیشترین همدردی رو ازت داره.همدردی که ضمن رعایت کلیه مسائل با در نظر گرفتن میزان علاقه ی طرف به موضوع مورد شکست(آدم ، کار ، پروژه یا ...) باید با احتیاط در مورد طرف مقابل هم حرف بزنی...ولی در مورد میترا اوضاع یکمی برام فرق میکنه...خیلی دلم میخواست حدود سه ساعت براش نگفتم بهت ، نگفتم بهت راه مینداختم..ولی خب ! بهرحال اونم یکی از اون شکست خورده های برگشته بود..کاملا (بصورت 100 درصدی ) مورد سواستفاده قرار گرفته بود و مثل یه دستمال استفاده شده ، انداخته بودنش تو سطل زباله...دلیل اینکه دلم میخواست برای میترا نگفتم بهت راه بندازم این بود که میترا چند ماهی تو یه گروه دوستی پنج شش نفره  افتاده بود که توش سه تا پسر بودن و میترا تازه ترین عضو این گروه بود ، این سه تا پسر به زیبایی و دقت بازیکنان تیم اسپانیا در اجرای تیکی تاکا (پاس های یک ضرب توپ ) ، میترا رو بین خودشون پاس کاری کردن و در نهایت هم وقتی سیر شدن ازش انداختنش بیرون.من هر بار که میترا میخواست با یکی از این سه تا جونور دوست بشه ، بهش هشدار میدادم که اینا چقدر آشغال و عوضی هستن ولی گوش نمیداد و هر بار میگفت : نه ! درست میگی ولی اون قبلی بود ، این یکی فرق داره..

هرچی میگفتم میترا ! من یه پسر هستم و با یه نگاه و یا شنیدن دو کلمه حرف از رفتار یه مرد یا پسر دیگه خیلی راحت میتونم دستش رو بخونم ! اینا دارن فقط بازی ات میدن که ازت سو استفاده بشه ! ولی کو گوش شنوا ؟

حالا هم بعد چند ماه آلت دست آقایون شدن ، بلند شده بود اومده بود اینجا که....واقعا اومده بود که چی بگه ؟ میخواست مثلا یکمی آروم بشه؟ یا دوباره نکنه پای نفر جدیدی وسط اومده ؟

کمی با شک و تردید نگاهش کردم ، قیافش نمیخورد به آدمی که قصد برقراری ارتباط با شخص جدیدی داشته باشه...کمی خیالم راحت شد..چون میترا از اون دست آدمهاست که اصلا نمیتونه حتی یه مدت کوتاه رو هم ، تنهایی سر کنه ..حتما باید به یکی چسبیده باشه...

بازم وسوسه ی راه انداختن نگفتم بهت واسه ی میترا اومد سراغم ...دست آخر دیدم باید یه کاری کنم که نه خیلی به میترا بربخوره نه خودم خیلی دست خالی بمونم...یکم فکر کردم و سریعا پس زمینه ی حرفامون رو آهنگ "نگفتم نرو" از شاهین ن رو گذاشتم....وای !چه حالی میداد ،هی میترا حرف میزد ، از اون طرف یکی میگفت:

نگفتم ات که این جماعت جریده جای بوسه

آلتی کریه بر دهان سرخ آتش ات مینهند

**

نگفتم ات نرو گلایول ...

***

بعد از کمی مسخره بازی و حرف زدن ، میترا خواسته اش رو بزبون آورد بالاخره و من در حالیکه دو تا شاخ رو سرم شروع به جوانه زدن کرده بود ، یه سیگار روشن کردم و رفتم پشت میزم(یه جورایی ازش فاصله گرفتم) و بعد از سه دقیقه سکوت رو کردم بهش و :

-         واقعا چی فکر کردی در مورد من ؟

ادامه دارد...

پی نوشت: بعضی وقتها احساس میکنم خیلی از مردم اصلا فکر نمی کنن...یعنی اولین کاری که غریزه یا عادتشون یا اطرافیانشون بهشون میگن رو سریع بعنوان بروز نشانه ای از حیات انجام  میدن....

نظرات 8 + ارسال نظر
شیرین بانو دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 18:26

بقیه نداشت مهران؟
سرکاریم آیا؟

بقیه اش رو باید خودتون بنویسید...بعهده ی خوانندگان عزیز است...

نسیم یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 23:59

یه جور مازوخیسمه. من هم شده از این کارا کنم. ولی خب عواقبش خیلی بده. یه حس تحقیر فاجعه. و یه رابطه ای که برای همیشه خراب میشه

نکنید از این کارا...برای ارضای حس مازوخیسمی اتون هزار تا راه کم خطرتر هست...

شیدا شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 17:54 http://sheyda56nc.blogsky.comا

به نظرم باید یه تجدید نظر تو انتخاب هم صحبتاتون داشنه باشین .درسته این روز ها اکثرا آدم ها ازین دسته ان ولی 95 % هم برای یه نفر خیلی زیاده . یه در صدش دست خود آدمه که کمشون کنه . مطمئنا کمند ولی هنوز هستند آدم هایی که حضورشون فرای جنسیت و ماده ست .

البته این فقط فقط یه نظر صرفا چون قلم زیبایی دارین عرض کردم .

انشاالله که خدا نصیبمان فرماید ... دوستانی حقیقی از جنس دوستان مجازیمان ، دوستانی همچون خود شما ...

***
شما به بنده لطف دارید ...بنده اصلا خودم رو در حد این نمیدونم که بخوام قلم داشته باشم ، چه برسه به اینکه زیبا باشد...این رو جدی جدی گفتم....قصدم تعارف نیست...

شیدا جمعه 24 مرداد 1393 ساعت 01:11 http://sheyda56nc.blogsky.comا

میشه یه کم از روح وروان آدم ها بنویسین نه غریزه و جنسیت ...
یه جورایی آدمو خسته میکنه و غمناک...

حقیقتش خیلی دلم میخواد اینکار رو بکنم ولی وقتی 95% صحبتهایی که باهام میشه بوی مادی گرایی و تن گرایی و سه ایکس گرایی میده ، وقتی تا میای با آدمها از روح و روان حرف بزنی با زبان بدنشون بهت میفهمونن که : ول کن بابا ! دلت خوشه ها ! ... اونوقت من چیکار کنم؟ از چی بنویسم؟ مگر اینکه از روی تخیلم بنویسم...اینطوری دوست دارین؟

تلخک بانو پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 16:27

منتظر ادامه اش هستم
و با این حرفت که بعضی ها اصلا فکر نمیکنن کاملا به طور قطع موافقما خیلی موافقم

عسلی بانو پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 08:39 http://asalemuferferi.blogfa.com

جالب نوشتی ! ادامه ش هم بنویس زود ببینیم چی خواسته ازت ! من فک کنم پیشنهاد بی شرمانه داده بهت :دی
و مرسی بابت کامنتت در وبلاگم :)

مرسی از اومدن شما....چشم می نویسم...

مهرنوش چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 22:49


عزیز دل خواهر ادامه داستان کاملن قابل حدسه...لااقل برای من !

نگفتمت چگونه در میانه "ول معطلیم" ؟!
...

نگفتمت هرآنچه گفتی و نوشته ایم "کشک" بود...کشک بود....کشک بود...

آره ! خواهر کوچیکه ی جیگر من ! ولی نه ! اینبار رو فکر کنم اشتباه حدس زدی...

کشک بود ...کشک بود...کشک بود.....

نسیم چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 20:02 http://10yrs.persianblog.ir

می دونی، گاهی دخترا با این کار می خوان خودشون رو تنبیه کنن.

میدونی این تنبیه چه آثار مخربی رو بر روح و روانشون جا میذاره؟

آخه آدم اینجوری خودش رو تنبیه میکنه؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.