002 : گرگها رو بهم میخوابند...

زن : کجایی الان ؟

مرد : دفترم...

زن : چیکار میکنی؟

مرد: مشغول کار هستم دیگه...

زن : منشی ات رفته خونه؟

مرد : اونکه یه ساعت پیش رفت...

زن : امشبم دیر میای؟

مرد : آره...تا ساعت ده مشغولم...

زن : وقتی خواستی راه بیفتی از دفتر ، یه اس بده ، میخوام غذات رو گرم کنم...

مرد : مرسی... باشه...

**

مرد گوشی رو  گذاشت. بازوی برهنه ، سفید و گوشتالوی منشی اش دور گردنش حلقه زد...بوی وی*سکی که زد زیر دماغش ، سرش رو چرخوند سمت منشی اش که ناشیانه تلاش میکرد با دست دیگرش دو گیلاس مش*روب رو توی یه دستش نگه داره. موهاش باز بود و خبری از مانتو شلوار رسمی صبح نبود.

منشی : زنت خونه اس؟

مرد: آره...

منشی : یه وقت خر نشه بلند شه بیاد اینجا...

مرد (با لبخند ): نه ! حواسم بهش هست...

**

زن دکمه ی off تلفن بیسیم رو زد. یه تیکه کاغذ لوله شده ی کوتاه گذاشت تو بینی اش ،همونطور که دراز کشیده بود ، خم شد روی پاتختی مربع شکل کنار تخت . خط سفید باریک ، ظرف دو ثانیه ناپدید شد. لول رو انداخت رو همون پاتختی و دوباره دراز کشید. مرد نیمه برهنه ی کنارش پرسید :

شوهرت امشبم دیر میاد ؟

زن : آره...وقت داریم....

مرد نیمه برهنه : یه وقت زودتر نیاد.

زن ( در حالیکه بند لباس خواب کوتاه حریر مشکی اش رو باز میکرد ) : نه ! حواسم بهش هست...

**

پی نوشت : گه تو این زندگیها.....

پی نوشت دوم : گرگها رو به هم میخوابند که مبادا یکیشون از پشت اون یکی رو پاره کنه....

001

داعش داره واسه خودش هر غلطی میخواد میکنه و ما ایستاده ایم و نوچ نوچ کنان داریم نگاه میکنیم ، نهایتش هم یه پک عمیق به سیگارمونه ....

وزیر دولت کانادا یه تقدیر نامه میده به داداش مرتضی پاشایی و ما با دهان باز ، بازهم ایستاده ایم و نگاه میکنیم ، نهایتش هم یه هورت کشیدن از فنجون کافی میکس ساخت مالزی یا چین یا افعانستان یا پاکستانه..

یه خری یه پست مزخرف میذاره تو صفحه اش که در ژنو کاترین نزدیک بود دیگه رابطه ی بیش از اندازه مستحکمی با ظریف و جان کری برقرار کنه (یه چیزی تو مایه های س**ک*س گروپ !)  و ما با نیش باز ، یه بیلاخ (عمود کردن انگشت شست بر سایر انگشتان جمع شده را سابقا بیلاخ میگفتیم و الان لایک !) حواله اش میکنیم...

از شیشه های تمیز شده ی دفترم ، خیابون رو می بینم ، اون حرومزاده ای رو می بینم  که ضامن شدم براش تا ماشین اش رو نو کنه و بجای پاس چکهای من ، یه ریز با همون ماشین ج ن د ه بلند میکرد و دور از چشم زن اش و دو تا بچه اش ، تو یکی از همین زیرگذرهای اتوبان رو صندلی عقب ترتیب یارو رو میداد و تازه اگه بچه کشاورزهای زمین های اطراف با اون شلوارهای گشاد مشکی کبره (تجمع کثافت همراه با رطوبت ! به کسر کاف ، ب و ر خوانده میشود ) بسته اشون و موتورهای هوندای خورجین دارشون سربزنگاه میرسیدن ، باید طرف رو با این آشغالهای بوگندو تقسیم هم میکرد. همین آشغالهای بوگندویی که تو دهه ی محرم پیرهن مشکی از تن اشون نمیفته و از دین فقط همینشو یاد گرفتن ، آخه لامصب ! همون دین گفته ، هفته ای یه بار حموم برو ، اون لباسهای کارت رو بشور ...

آره ! همه ی اینا رو می بینم ! بعلاوه ی خیلی چیزای دیگه ! مثلا می بینم که یه الاغی که اسم شوهر رو داره یدک میکشه مثل خر از صبح تا شب داره جلوی چشمم کار میکنه ، همسرش هم کار میکنه ولی کار این کجا و کار اون کجا ! میدونی قسمت تهوع آور داستان کجاست ؟ اونجایی که همسرش همه ی حقوقش رو واسه خودش نگه میداره و خرج میکنه (تا اینجای کار هم عیب نداره ، زن نباید کار کنه ! آقا قبول ! ) ولی همین خانم محترم وقتی مشتری میفرسته واسه شوهرش که از این بدبخت الاغ ( بذارید اینقدر بهش نگیم الاغ ! بهتره بگیم دستگاه خودپرداز همون ATM  یا بذارید بگیم : همسر مهربان !! آهان ، این بهتره !) خرید کنه ، خانمه درخواست پورسانت هم میکنه ! گرفتی داستان رو ؟ همسر مهربان کلیه ی مخارج زندگی رو دوششه ، هیچ سرویس خاصی هم از خانم دریافت نمیکنه ( چون خانم داره میره سرکار دیگه ! چه سرویسی چه کشکی ؟ عجب حیوونی هستی تو ها !) تازه اگر هم خانم به یکی از دوستاش توصیه کنه که برو از همسرم خرید کن ، شب که شد طرف رو تو خونه یقه میکنه که :

-         فلانی اومد ازت خرید کنه ؟

-         بله ...اومد...مرسی ...

-         خب ! پورسانت من چقدر میشه ؟ کی میدیش ؟

تازه اسم این گه دونی رو هم گذاشتن : زندگی مشترک !

این کجاش مشترکه ؟  میگی اطاق خوابشون ؟ پس بذار یه جمله ی قصار بگم که آویزه ی گوش ات (یا هرجایی ات که خودت خواستی ) بکنی :

مرده شور اون س**ک**سی رو ببرن که تو صورت پارتنرت داری دنبال قیافه ی یکی دیگه میگردی !!!

اون دیگه اسمش شکنجه اس نه س**ک**س !!

حالا فهمیدی بعد از تو چه شد؟ حالا فهمیدی دارم چی می بینم ....امیدوارم فهمیده باشی....

پی نوشت : نمیدونم چرا این روزا اینقدر عصبانی و بد حالم ! سکته نکنم یه وقت ؟  حالا گیرم هم بکنم ( سکته رو میگم ) یه خر کمتر ، به جایی برنمیخوره !

پی نوشت دوم : اینجا از این به بعد شامل حال و احوال فعلی من، حاصل نشخوارهای ذهن ام ، نظراتم در مورد دوستای واقعی و مجازیه....لطفا اگر کسی ممکنه ناراحت بشه نخونه ... اون یکی وبلاگ رو که دارید و بصورت منظم به روز میشه رو  بخونید ... اگر هم خوندید و کامنت گذاشتید که مثل همیشه منت اتون رو دارم....

پی نوشت سوم : اسم رو هم عوض کردم... چون حقیقت اینجا نوشته میشه....حقیقت من سی سالگیم نیست ، چیز دیگه ایه که اینجا نوشته میشه.....اصلا کی من به اندازه ی سن و سالم زندگی کردم که حالا بخوام زندگی کنم ؟