از مسافرت بیام طوفانی شروع میکنم....
ساغر رفت دنبال زندگیش....
رها توی یه تصادف از بین رفت ....
و اونی که تحملش میکردم با یه حرکت احمقانه گور خودش رو کند و قبل از اینکه زنده به گورش کنم ، در رفت....
الان میتونم معنای واقعی کلمه ی تنهایی رو با تمام سلولهای بدنم مزه مزه کنم .....
پی نوشت :
بالاخره تونستیم تو زندگیمون یه ادعا بکنیم که واقعیت داشته باشه . وقتی دوستام میپرسن واقعا کسی تو زندگیت نیست ،
خیلی محکم جواب میدم : نه !!! تنهام !!