همش کشک بود ...شایدم ، پشم !! (5)

صدف سرشو آورد بالا :

-        یعنی همش شوخی بود ؟ دروغ بود ؟

-        شوخی که نه ! تو رو خدا به دل نگیر ! بعدشم مگه چی شده ؟ کل داستان پنج دقیقه هم نشد !!

-        تو دنیای حس و احساس ، پنج دقیقه یعنی یه عمر...تو در عرض پنج دقیقه عمارتی که ازت ساخته بودم بنام یه دوست رو خراب کردی ، یه عمارت تازه به اسم عشق احتمالی درست کردی و بعد...اینم خراب کردی.....میدونی امیدوار کردن یه نفر و بعد ناامید کردنش چقدر بده ؟

-        آخه امیدوار به چی؟ من تو رو ظرف این پنج دقیقه به چی امیدوارم کردم؟

-        به عشق ! به اینکه بالاخره چله ی هفتمم  جواب داد و عشق واقعی وارد زندگیم شد . چیزی که اساتیدم گفته بودن.

-        اونا چی گفته بودن دقیقا صدف ؟

-        که اگر کسی از شاگردا عشق واقعی زمینی رو میخواد ، باید هفت تا چله بشینه و یه سری کارها تو این چله ها بکنه(حرف صدف رو قطع کرد )

-        مثلا چه کارهایی؟

-        مثلا نوشتن یه سری اوراد خاص با سوزن روی استخوان کتف گاو (!!!؟؟!!) ، یا گفتن یه سری ذکرها به تعداد زیاد به طریقه ی بی نهایت زدن (با حرکت بدن و سر ، علامت بی نهایت ریاضی رو در هوا رسم میکنن توضیح) یا تاب خوردن با ذکر یا لطیف یا لوله کردن کاغذ با انرژی کف دست ،البته نه هر کاغذی ها! کاغذی که مشخصات درخواستی عشقت رو با جوهر زعفرون روش نوشته باشی ، یا مثلا ...(صدف مکث کرد ، مثل اینکه نمیخواست این یکی رو بگه  ، پس ادامه داد ) همینا دیگه.حالا که من می بینم بعد از اونهمه رنج و درد (از تکونی که بعد از کلمه ی درد خورد ، فهمید که این کلمه بی اختیار از دهنش بیرون پریده و مربوط به همون تمرین بوده که نمیخواد بگه ) ، حالا درد که نه ! سختی و شب بیداری و ...

-        صدف ! صدف !(تلاش کرد به صداش لحن قاطع بده ) صدف !

-        بله !(صدف سرش پایین بود و داشت با تفاله های ته فنجون قهوه اش بازی میکرد )

-        درد برای چی؟

-        چه دردی ؟

-        خودتو نزن به اون راه ! گفتی درد ! این چه چله ایی بوده که درد داشته !

-        هان ؟(داشت وقت میخرید که یه چیزی  جفت و جور کنه و تحویل بده ، مشخص بود ) من گفتم درد ؟ منظورم چیز بوده ، همین درد کمر وقتی چند ساعت یه جا ثابت میشینیم و یا درد زانو وقتی چارزانو میشینیم(پرید وسط حرف صدف )

-        چرت و پرت تحویل من نده ! من و تو مدتهاست که این تمرینها رو انجام دادیم و دیگه تازه کار نیستیم که کمر درد و زانو درد بگیریم .چه دردی بوده ؟ چرا راستش رو نمیگی ؟

صدف گارد گرفت :

-اصلا به تو چه ؟ چیکار به کار من داری؟

-ببین دخترجان ! نمیخوام مورد سواستفاده واقع بشی . نمیخوام...(صدف پرید میون حرفاش )

-لازم نکرده نگران من باشی

مشخص بود که از اینکه چله ی هفتمش درست کار نکرده حسابی پکر  بود ! ولی آخه خداییش این چه نسخه ایی بود که اساتید اینا بهشون داده بودن؟؟ نکنه قضیه به همین سادگی هم نبوده باشه و تجاوزی هم در کار بوده باشه و یا سودجویی جنسی . باید ته این مسئله رو در می آورد....

ادامه دارد....

نظرات 4 + ارسال نظر
دندون سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 11:09

سلام احیانا نمینویسید؟

سلام..نبودم یه هفته ای...تو این یکی دو روزه مینویسم که بعدش یه چیزای جالبی اتفاق افتاده که بیتابم برای نوشتنشون...چشم

آنی شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 14:00 http://activemind.blogsky.com/

یا خدا!
کی باورش میشه با این چله ها کسی به چیزی برسه؟

بنظرم تا موقعش نرسه.. هیچ اتفاقی نمی افته
صبر لازمه
صبرررررر

آفرین...دقیقا.....موقعش باید برسه....وقتش باید برسه...

مدیرسبز چهارشنبه 30 دی 1394 ساعت 18:43 http://modiresabz.blog.ir

سلام. راستش فرصت کردم فقط همین پست رو بخونم. داستان ادامه دار یا پیشینه داره درسته؟ :)
هرچند در دنیای بیرون هم این موارد رو میشنویم، ولی دوست داریم این داستانها واقعی نباشن...

متاسفانه واقعیته....

تلاله سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 08:10

عشق زمینی اصلا وجود نداره مهران
بیخودی چله نشینی کرده صدف ...


منتظر آخرشم هر چند که نمیدونم چرا هر چی میخونم ته دلم یه خوفی دارم

درسته خوف شما ...زود تمام میشه....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.