تمامش کردم تا خیالش(خیالم ) راحت کپه ی مرگش را بگذارد....

-آره مهران ! بعدش پسرخاله ام گفت حالا غیر از شال و این دو سه قلم زیورآلات دیگه باید چیکار کنم برای ولنتاین ساری؟(مخفف همون ساریناست ) منم گفتم اوووه ! اینقدر کارای دیگه باید بکنی (بایدش رو همچین گفت که فکر نمیکنم ظریف و عراقچی هم تونسته باشن تو یکی از سطرهای برجام همچین بایدی گنجونده باشن ) باید بدی تزئین اش کنن با گل سرخ و کلی شکلات های مختلف و (اینجا مجبور شد آب دهانش رو قورت بده و نفسی تازه کنه ، منم از فرصتی که جهت خنک شدن لوله ی مسلسل فک و آرواره هاش به خودش داده بود استفاده کردم و گفتم: )

- راستی گفتی پسرخاله ات چیکارس؟

- دانشجوئه !

- فقط ؟

- آره !

(قضیه تا حدودی اومد دستم ، البته فقط بخشیش ) گفتم :

-        خب ؟!(یعنی ادامه اش رو بنال !)

-        هیچی دیگه ! منم که استاد این کارام ! بردمش گل فروشی ، سر راهم کلی شکلات قرمز خوشگل (روی این خوشگل تاکید چندش آوری داشت !!) خریدیم و دادیم به گل فروش و من گفتم که چیکارش کنه و گل فروشه هم کلی از سلیقه ام تعریف کرد و یه سبد خوشگل درست کرد.پسرخاله ام هم کلی کیف کرد .همش ازم می پرسید فکر میکنی خوشش بیاد ؟ منم میگفتم مطمئن باش ! بعدش که پسرخاله ام رفت حساب کنه فهمیدیم پول گلها و گل آرایی از کل هزینه ی شکلاتها و هدیه هاش بیشتر شده !  ولی خب داد دیگه پسر خاله ام.(پریدم تو حرفش که )

-        پسرخاله ات کارم میکنه ؟

-        کار ؟ نه بابا ؟ با کلی دعوا پول اینا رو از باباش گرفته (آفرین به این شیرمرد راه عشق ! احسنت بر تو !)

-        خب! بعد ؟

-        بعدش پسرخاله ام منو نزدیک خونه ی دوستم پیاده کرد و رفت خونه ی دوست دخترش !

-        مگه دوست دخترش خونه داره؟

-        آره !

-        از پسرخاله ات بزرگتر نیست دوست دخترش ؟

-        چرا ..بزرگتره ..تو از کجا میدونی ؟

-        احتمالا تنها زندگی نمیکنه ؟

-        آره ...یه آپارتمان نقلی داره...تو میشناسیش؟

-        نه ! ولی فکر میکنم (بقیه ی حرفم رو خوردم ، نمیتونستم بگم پسرخاله ات داره هزینه های اولین همبستریش رو میده ، نمیتونستم بگم اون خانم با دیدن چرت و پرتایی که پسرخاله ات و تو براش گرفتین ، نه تنها ذره ای خوشحال نمیشه ، بلکه از دوست شدن با یه جوجه که از خودش کلی کوچیکتره و دستش هنوز تو جیب باباشه ، چقدر پشیمون میشه ، نمیخواستم بگم اون خانم بجای تمام این النگ دولنگ ها انتظار یه تیکه هرچند کوچیک طلا از پسرخاله ی محترمت داشته نه این خنزر پنزرایی که بدرد همسن و سالای خودت میخوره !)...هیچی...ولش کن...دم در خونه ی دوستت چیکار داشتی؟

-        هیچی اونم منو برد که سلیقه ام خوبه ، کمکش کنم برای دوست پسرش یه دسته گل بخریم و یکمی چیز میز ! بعد رفتیم سمت خاقانی ...

مسلسل سارینا کار افتاده بود و یه ریز مواضع منو زیر رگبار می بست به خیال اینکه من ولنتاین یادم رفته و حالا به حساب خودش داشت انتقام میگرفت ، غافل ازاینکه ولنتاین روز عشقه نه روز دوستیهای دوزاری و بی احساس ! با شنیدن یه سری جملات از هپروت خارج شدم و توجهم بهش جلب شد:

-        خانم فروشنده گفت ، تو که ماشاالله اینقدر سلیقه ات خوبه ، پس دوست پسرت خیلی کارش سخت میشه برات کادو بگیره (کمی مکث کرد ببینه من چی میگم ، منم گفتم : خب ! تو چی جواب دادی ؟)

سارینا که حالا معلوم بود از اینهمه مقدمه چینی به هیچی نرسیده و کلی عصبی بنظر میرسید گفت :

-        بهش گفتم فکر نمیکنم دوست پسرم چیزی برام گرفته باشه ،خانم فروشندهه داشت شاخ در میاورد و گفت مگه ممکنه ؟ یعنی همچین دوست پسر بی بخاری داری تو ؟ منم...(پریدم وسط حرفش تا جواب کل رگبارش رو با یه موشک خوشگل داده باشم ، گفتم )

-        تو هم باید میزدی تو دهن فروشندهه و میگفتی ، دوست پسرم واسه رو تخت خواب بردنم و تو ماشین س** بوق** زدن ، برام هیچی نمیخره ، بلکه هروقت احساس دلتنگی  کنه ، یه کتاب خوشگل و عالی برام میگیره ، میاد دنبالم ، یه کافی شاپ خوب با هم می شینیم و کمی از کتاب رو میخونیم و کلی حرف میزنیم و یا وقتی یه فیلم خوب میاد ، میبرتم سینما و دستش از روی دستم تکون نمیخوره تا مثل ایندیاناجونز جاها و غارهای جدید رو کشف کنه ، بلکه فیلم رو میبینم و فرداش هم فیلنامه و نقدش رو برام میاره ...(کمی مکث کردم ، سکوت کرده بود ، مثل اینکه ضربه کاری بود ، بهترین لحظه برای تمام کردن این رابطه ی احمقانه بود ) البته باید بعد از تمام کلمات دوست پسر ، یه کلمه ی سابقم رو هم اضافه میکردی و افعال رو هم به ماضی تبدیل میکردی ، آخرش هم میگفتی الان تنهام ولی انشاالله تا چند وقت دیگه با یه دوست پسر تازه خدمتتون هستم.

-        (صدای تند نفسهاش رو شنیدم ) چرا مهران ؟

-        چون دنیاهامون خیلی فاصله دارن سارینا ! تو با چیزایی که من حال میکنم ، اصلا کوچکترین رابطه ای نداری و من از چیزهایی که تو باهاشون خوشی ، سر درنمیارم. ربطی هم به تفاوت سن و اینا نداره. بقول رستاک :

دنیای ما اندازه ی هم نیست

من عاشق بارون و گیتارم

و الی آخر...

بعنوان آخرین تلاش مذبوحانه گفت :

-        فرصت بده ! من دنیام رو شبیه تو میکنم !

-        اوه ! نه هانی ! من هیچوقت نگفتم دنیای من خوبه مال تو بد ! اصلا ! مگه من کی هستم که بخوام قضاوت کنم.نه ! نه ! اینم یکی دیگه از دلایل فاصله ی بینمون ! تو یه حرف ساده ی منو نگرفتی ! تو توی دنیای خودت باش لطفا ! منم تو دنیای خودم ! با اجتماعی که من می بینم آدم شبیه دنیای تو خیلی زیاده ! مطمئنم تنها نمی مونی !

-        من معذرت میخوام ! من نمیخواستم مقایسه ...(می پرم وسط حرفش که بیشتر هم نزنه این لجن رو که بوش بیشتر درنیاد !)

-        اصلا نیازی به عذرخواهی نیست ! تویک اعتراض نرم برای بی توجهی من نسبت به ولنتاین کردی که گرچه من خیلی بیشتر از پسرخاله ی س***کس ذلیلت یا اون دوست لنگ شوهرت حواسم به مناسبتها و تقویم هست ولی میدونی مشکل کجاس سارینا ؟

-        کجاس ؟

-        مشکل قسمت بالای قفسه سینه ، سمت چپ بدن منه که تا اسم تو میاد ، فعالیت خاصی از خودش نشون نمیده.برای انجام خریدهای ولنتاین باید اون قسمت از بدن حرکت کنه ، جوش و خروش داشته باشه ، مثل پسرخاله ات پایین تنه ی مبارکش یا مثل دوست زرنگت ، فوقانی ترین قسمت بدنش ، یعنی عقلش ! چون میدونم چه دامی برای چه پسری داره پهن میکنه !

هیچی نگفت ! هیییییچی ! از این هیچی نگفتنش خوشم اومد ! حداقل نشون میداد که انصاف داره !

به همین سادگی تمام شد و رفت !

پی نوشت : حالا من موندم و عشاق قدیمی : عمران ، بورس ، معماری ، کتابهایم و موزیک هایم ، به اینها اضافه کنید چند تایی از شما که عزیزید ! چندتایی از وبلاگ های قدیمی که اونها هم مثل شما عزیزند !


پی نوشت دوم : عمر انسان اینقدر بلند نیست که بخواهد دو سوم اش را ادای عاشقی در بیاورد ! پس عاشق میشویم به معنای واقعی کلمه یا از دور برای عاشقان واقعی آرزوی خوشبختی ثانیه به ثانیه میکنیم و انتظار میکشیم آمدن او را ...اویی که قرار است بزودی بیاید و گرم کند و پر کند جای خالیش را در منتهی الیه سمت چپ قسمت فوقانی قفسه سینه را ....

نظرات 10 + ارسال نظر
تلاله شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 08:20 http://tala-leh.blogsky.com/

اینم وبلاگ من

مررسی...چون لینکش رو نداشتم....ممنون...

زهرا پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 20:21

دوست من مدام همین شعر دنیای ما اندازه هم نیست رو برام میخوند
شما اینستاگرام هم دارید؟

ملودی و ترانه ی زیبایی داره و دلنشینه...بله دارم...میذارم تو پی نوشت پست بعدی....مرسی

مهرنوش پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 17:55

یعنی مهران به جاااااان تو, این عشاق قدیمیت رو به هیچی نفروشی که مث .... پشیمون میشی.
راستی می بینم که به اون آهنگ رستاک توجه ویژه ای نشون دادی.کلا این شعر خیلی وقتا کارگشاست!

دقیقا منتظر کسی هستم از جنس عشاق قدیمی (بقول تو البته ) که بیاد و نقطه پایانی بذاره بر این تنهایی لاکردار....

تلاله پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 10:42

آذر جان بعضی اوقات یه تنهایی کور یا از سر لج با دلت رابطه ای رو شروع میکنی که برای تموم شدنش دنبال دلیل و مدرکی ...اونم یه دلیل و مردک منطقی
با اینکه شروع این رابطه هیچ منطقی پشتش نبوده .اینه که توی تعارف و رودروایسی مجبوری که قبول کنی و جالب تر اینکه اون که متضرر میشه فقط خودتی
چون روزها و شبها با کسی میگذره که میدونی هیچ وجه تشابهی با فکار تو نداره
بعد میشه رنج

حس میکنم شبی که آقا مهران حرف دلش رو زده ...یه شب آروم و بی دغدغه رو گذرونده .
واقعا حس خوبیه تخلیه شدن ذهنت از افکاری که دائما در جنگند ...

مهران جان من نظر خودم رو گفتم در مورد خودم ..نمیدونم چقدر مصداق شماست
منو ببخش از اظهار نظرم

بسیار کار جالبی کردی ....خوشم اومد

اذر چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 17:19 http://azar1394.blogfa.com/

سهم شما تو این دوستی بی سر ته چی بود

آفرین...سوال عالیی بود...

شما فکر میکنید چی بود؟

saliwan سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 09:33 http://ijlfms.blogfa.com

سلام

اکثر دوستی های الان هدفی نداره
اصلا هدف نداره هیچ طرفینم برای رهایی از وضیت فعلیشون میرن
سراغ یکی تا بلکه تنها نباشن یا حالا به قول شما
بندو بساطشون به را باشه
یه ذره هم راجبش فکر نمیکنن که شناخت درستی نسبت به طرف پیدا کنن
و بعد تن بدن به رابطه در هر سطحی
انگاری همه دنبال اینن که بگن مام بلدیم
تازه وسط رابطه که میرسن میبینن ای اقا ما کجاو طرف کجا
چقد تفاوت داشتیم و ندیده بودیم

بنظر من مهمترین دلیلش فرار از تنهاییه...ولی خب دلایل دیگه ای مثل نیاز به س***کس و یه سری چیزای دیگه هم هست....

عقاید مجستیک آقای دکتر دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 21:45 http://beeeauty.blogfa.com

سلام آقا مهران عزیز
متأسفانه وضعیت فعلی همینه .
حرف برای گفتن زیاد داشتم که بیخیالش شدم چون خودم دقیقا با همین شخصیت سارینا آشنایی دارم

دکتر خوبم ! من فقط خوشحالم که خوشبختی دوستایی مثل شما رو از راه دور می بینم و کیفش رو میبرم....
اونی که باید بیاد ، خودش میاد ، بزودی...

زهرا دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 21:33

عشق آمدنی بود نه آموختنی

یه آفرین بزرگ ! یا بقول با کلاسها : Full Big LIKE

تبسم دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 19:28 http://tabasomshadi.blogsky.com

سلام
امیدوارم به خواسته قلبی تان برسین و محبوبتان رو پیدا کنید.

مرررسی دوست خووبم...به همچنین شما....

تلاله دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 08:19

بعضی وقتا همون عشاق قدیمی که نه زبانی برای گفتن دارند نه گوشی برای شنیدن بهترین همدم روزهای تنهایی هستن

ان شاااله اونی که منتظرشی زود بیادو اون قسمت فوقانی قفسه سینه مهران ما رو به تکاپو بندازه

مرسی دوست خووبم....آرزوی چنین همراه و همدمی را هم برای شما دارم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.