نشانه های ممنوعه(بخش اول)

یک :

(آهنگی رو که زحمت کشیدید از جایی که گفتم میتونید پخش کنید برای خودتون تا بفهمین چطوری یه آهنگ میتونه برای  چند روز تمام روح و وجودتون رو درگیر کنه ، در طی متن اشاره میکنم کجا این آهنگ رو پخش کنید )

مشغولم حسابی....تقریبا آخرین جلسات کلاس رو میگذرونیم... طراحیها سنگین تر و البته وقت گیر تر شده ان....گهگاهی سرم را از روی میز طراحیم بلند میکنم تا جواب سوال دوستامو که از پشت میزهاشون بلند میشن میان تا سوالی ازم بپرسن یا راهنمایی بخوان رو بدم  ،بخاطر یه لیسانس فکسنی عمران و  چند سال سابقه کار ، اینا فکر میکنن که من خیلی حالیمه مثلا ، البته خوش برخوردی خودم باهاشون بعلاوه ی اختلاف سنی بینمون هم باعث شده که چهره ی شیرین و دلنشین معماریها بشم ، این از یه جنبه هایی خوبه و از یه جنبه هایی بد ولی شما که غریبه نیستین ، خودم لذت میبرم..هنوز کش های پول دور مچم وجود دارند ، یعنی باید هنوز تلاش کنم برای کنترل ذهنم وگرنه میرم تو هپروت ....دیروز یکی از کش ها رو اینقدر محکم کشیدم که پاره شد و مجبور شدم جایگزینش کنم...

تو کلاس طراحی معماری ، استاد باحالی که داریم یه قانون جالب رو از جلسه ی اول تقریبا ، در کلاس جا انداخته است که بنظر من جنبه های مثبتش به منفی اش میچربد. این قانون به این شکل است که هر کس که مایل بود مجموعه ای از سه یا در نهایت پنج تا آهنگ دلخواهش را برای هرجلسه انتخاب میکند و به نوبت در حین کلاس و انجام کارهای طراحی (کلاس بصورت کارگاهه نه یه تخته سیاه و چند ردیف صندلی !) هر شخصی ، یک آهنگ را توسط موبایلش پخش میکند و بقیه هم باید تا انتهای آهنگ تحمل کنند و حین انجام کارهایشان آهنگ انتخابی همکلاسیشان را گوش کنند...حتی یکی دو مورد که استاد از اهنگ پخش شده خیلی خوشش اومده بود یا احیانا خاطره ای برایش زنده شده بود ، برای اون شخص که آهنگش را پسندیده بود ، نمره ی کمکی در نظر گرفت..کاری به جنبه های مثبت و منفیش ندارم ولی من تقریبا هیچوقت در این طرح شرکت نکردم و وقتی یکی دو بار از طرف استاد یا بچه ها مورد سوال قرار گرفتم با جملاتی مثل " از انتخاب دوستان فیض میبریم " یا " فرقی نمیکنه ! منم همینا رو که شما پخش کردید ، میخواستم پخش کنم " و غیره از این ماجرا فرار کردم....

اما حقیقت این است که آهنگهایی که من دوست دارم در چهار دسته ی کاملا مجزا قرار میگیرند و حتی بر اساس این دسته بندی فولدر بندی شده اند و برای پخش روی پلیر (Player) یا پخش ماشین ، فلش مموری هرکدام جداگانه است. دسته ی اول آهنگهایی هستن که دوستشون دارم و خاطره ی خاصی ازشون ندارم یا منو یاد شخص خاصی نمیاندازن و در  ضمن متن ترانه هاشون معمولی و زیباست و فقط زیباست ، نه فاجعه بار یا خیلی مخرب...مثل آهنگ " روی بام تهران " کامران تفتی یا " کجایی " محسن چاووشی که برای شهرزاد خونده و ....اینا تعدادشون زیاده...دسته ی دوم آهنگهایی هستن که متن ترانه هاشون بهمراه ملودیشون منو به مرز نابودی میکشونه مثل آهنگ " فدای سرت ، نباشه غمت " از Wantons یا  " قوزک پا " فریدون فروغی ، یا آهنگی از فرهاد مهراد که اینطوری شروع میشه " می بینم صورتمو تو آینه " و بهرحال اسم فولدر این دسته رو گذاشتم فا**ک (FU**CK) و وقتهایی که هوا ابری یا ابری بارونی باشه و منهم اون رگ مازوخیسمیم بزنه بیرون ، در حال اتوبان گردی و اسموک میزنم به فلش فا**ک و خب مسلما بعد از چنتا اهنگ ، خیلی شیک و مجلسی به " گا " میرم...دسته ی سوم آهنگهایی هستن که یا ازشون خاطره دارم ، یا منو یاد شخص خاصی میندازه یا شخص خاصی اون آهنگ رو بهم داده و با جمله ای شبیه به اینکه " تو این آهنگ با تو حرف زدم " یا " انگار این آهنگ رو برای من ساختن که توش با تو حرف بزنم " ، در حقیقت اون آهنگ رو مال خودش کرده باشه مثل " رفیق روزهای خوب " محسن چاووشی ، " کاریش نمیشه کرد ، عاشق شدی برو " یادم نیست از کیه ، " وقتی دلت شکست " اینم یادم نیست (آلزایمرم خودت داری !!!) و یا آهنگ میلاد باران " میرم جای من اینجا نیست " ... وجود این فولدره که باعث شده کش پول بندازم دور دستم که بیخود ذهنم نره سمت آدمها یا وقایعی که نباید بره ....البته هنوز اسم مناسبی براش پیدا نکردم و فقط به اسم " گوش نده " تو یکی از لپ تاپهام ذخیره اش کردم.... اما.... اما....دسته ی چهارم شامل فولدری میشه که آهنگهای زیادی توش نیست ولی ترکیب مخرب ، وحشتناک و دیوانه کننده ای ( برای من  البته ) از دسته ی دوم و سومه...یعنی علاوه بر اینکه متن ترانه هاش سنگینه برام ، پیوندی که بین این آهنگها با اشخاص یا حوادث و وقایعی وجود داره ، من رو به مرز بیخود شدن ، دیوانگی ، روان شدن اشک (مرد که گریه نمیکنه ؟؟!!) ، بغض سنگین ، خوردن  آرام بخش(نوعی قرص است عزیزان...) ، زل زدن به نقطه ای خاص (عین ..س خلها ) میرسونه ، اسم این فولدر رو گذاشتم ممنوعه...حدود هفت هشتا آهنگ توشه که بهیچ عنوان از روی یه فلش آبی رنگ کوچک ولی خوشگل بیرون نمیان ، چون خود فلش هم  .....

برای یه استراحت کوچیک مابین کلاس (اصل کلاس پنج ساعته است ) لیوان کاغذی ام رو تا نیمه قهوه کردم و با اشاره ی سر از استاد اجازه گرفتم و اونهم با گفتن " بفرمایین " ادب خودشو نشون داد...حرکت لیوان به دست من از بین میزهای طراحی ، به معنای فرمان حرکت برای جماعت سیگاری کلاسه...یعنی هرکسی میخواد سیگار بکشه ، میذاره تو همچین موقعی همه باهم میریم تو پارکینگ دانشگاه و اغلب کنار ماشین من مشغول آلوده کردن ریه ها و هوا میشیم....(امیدوارم تا حالا آهنگ رو پس زمینه پخش نکرده باشین ، کمی صبر کنید )

تقریبا سیگارم داشت تمام میشد و منهم جرعه های آخر قهوه ام را داشتم مزه مزه میکردم و توی ذهنم مشغول محاسبه ی حجم فلاسک قهوه ام بودم و اینکه چقدر دیگه برام قهوه باقی مونده ، که ، شایان (یکی از همکلاسیهام ) گفت :

-          بروبچ ! امروز یه آهنگ آوردم که استاد پشماش بریزه !!!(اون بی تربیته ، چرا منو اینطوری نیگاه میکنین؟ )

-          ایول

-          ماشالله

-          حالا چی هست ؟

-          برگشتیم سرکلاس میذارم واسه استاد....

**دوم

(میتونید آهنگ رو پس زمینه ی خوندن این بخش تا انتهای پست برای خودتون پخش کنید )

پشت میزم هنوز داشتم جابجا میشدم که بتونم تسلط کامل روی طرحم داشته باشم و بتونم هاشورهام رو طوری بزنم که بافت خشنی که مد نظرم بود رو روی طرح خوب پیاده کنم ، شایان رو از زیر چشم میدیدم که داره تو موبایلش دنبال چیزی میگرده و صدای تو دماغیش با لهجه ی نه چندان دلچسبش برای  اجازه گرفتن از استاد برای پخش آهنگ انتخابیه این هفته اش رو میشنیدم ...اجازه صادر شد(اینها آخرین چیزایی هستن که از اون جلسه ی کلاس یادم مونده ، از این لحظه به بعدش دیگه : تماااام ).... صدای گیتار آهنگی که شایان گذاشته بود ، به لرزه انداختم و در ادامه اش صدای قوی ، مردانه و گیرای فریدون فروغی مثل پتکی سنگی و سنگین تو صورتم که نه ، روی تمام هیکلم پایین آمد:

انگار دستمام سرد ، سردن

انگار چشمام ، شب تارن 

آسمون سیاه ، ابر پاره پاره 

شرشر بارون ، داره میباره....

بی اختیار حرکتی میکنم برای رفتن به سمت میز شایان و خفه کردن آهنگش ولی....از جلب توجه خوشم نمیاد....شروع کردم توی کیف دستیم دنبال هدفونم گشتم که یادم افتاد توی کلاس آموزش پاستل گچی که میرم ، دیروز عصر  ، جاش گذاشتم...

حالا رفتی و من تنهاترین عاشقم رو زمین

تنها خاطراتم تو بودی ، فقط همین

قیافه ی رها ، وقتی برای آخرین بار گفت فلش مموری آبیه رو بده که میخوام آهنگ خداحافظیم رو برات بریزم، مثل پرده ای شفاف جلوی چشمام رو گرفته بود ، تقریبا استاد و مجموعه ی کلاس رو بصورت محو میدیدم ، فلش مموری رو هم خودش برام خریده بود و هروقت همدیگه رو میدیدیم ، چنتا آهنگ قشنگ برام میریخت روش و بقول خودش این آهنگها وصف الحالش بودن در ماجرای عشقی یکطرفه ....و من کاری نمیتونستم بکنم ...هیچ ...فقط نظاره گر بودم که رها چطور عاشقانه میسوزد ، تحلیل میرود و با لبخند یا محبتی از من انرژی میگیرد و چگونه عاشقانه در آغوشم و در میان بازوانم رشد میکند ، جان میگیرد و دوباره میشود رهای روز اول .... من فقط نگاه میکردم....یکی از معدود رقابتهای زندگیم بود که داشتم شکست میخوردم....رها ، عشق را معنا کرده بود...به معنای واقعی حاضر به حتی ، مرگ هم بود برای من ...آقا ! کم آوردم ! رسما کم آوردم جلوش...من رو برای خودم میخواست....فقط و فقط برای خودم....حتی اگر قطع نخاع هم میشدم و میفتادم رو تخت تا ابد ، برای رها ، من همون ادم سابق بودم و او بازهم عاشقانه دوستم داشت.... وقتی بعلت رعد وبرق موبایلهای محلی ،که بعنوان پیمانکار ، پروژه اش را برداشته بودم برای نصفه روز از کار افتاد ، توی اون وضعیت آب و هوا که ما هم مجبور به تعطیل کارگاه شدیم چون از ترس طوفان و شدت باد هراس این را داشتم که کارگرها از ارتفاع سقوط کنند ، رها از اصفهان حرکت کرد و حتی به گفته ی خودش به اخطار پاسگاه پلیس راه که " خانم ، صبر کنید هوا بهتر بشه بعد حرکت کنید تو این جاده ) توجهی نکرده بود و چون بیخبری و ترس از بروز حادثه در کارگاه برای من ، به منزله حکم مرگش را داشت ، بعد از طی 130 کیلومتر جهنمی ،  رسیده بود به ورودی شهر و از ترس اینکه سرزده وارد منزلی که من در طی مدت اجرای کار ، گرفته بودم نشود و باعث حرف در آمدن برای من در آن شهر کوچک نشود ، حدود یکساعتی را بیرون شهر در ماشینش منتظر می ماند و زمانی که از تماس با تلفن همراهم ناامید میشود ، یک جوان موتورسوار را به زحمت نگه میدارد و مشخصات من را میدهد و طرف از شانس خوب ، پسردایی یکی از کارگرهای من بوده است ، مبلغی معادل پانصد هزارتومان (امروزی ) را فقط برای اینکه پسرک با موتورش من را در خانه خبر کند بهش پول میدهد ، وقتی متوجه قضیه شدم و آدرس دقیقش را گرفتم ، پریدم تو ماشین و حرکت کردم به سمتش...وقتی دوربرگردان را دور زدم که از پشت سر برسم به ماشینش و کنار شیشه اش نگه دارم و بگویم پیاده نشود و فقط پشت سر من بیاید خانه ام و مشکلی نیست برای حرف مردم و اینها ( خوووب دقت کنید اینجایش را ، تفاوت احساس را با احساس ، هردو همدیگر را دوست داشتیم ولی ... )  از توی آیینه ، ماشینم را شناخت و بسرعت از ماشین گرانقیمتش پیاده شد، آشفته ، شوریده و بی توجه به رگباری که سرمای زمستان به شلاقی سوزان تبدیلش کرده بود ، اما من که اصلا در فکر پیاده شدن نبودم فقط با چراغ اشاره کردم که صبر کند ، تمام این اتفاقات در سه ثانیه حادث شد و این تعلل و مکث رها (به دستور من ) در آستانه ی درب ماشینش ، به باد بیرحم و قلدر فصلی اجازه داد درب سنگین ماشین لوکس و خارجی رها را با شدت بر روی انگشتان ظریف دست چپش که بخاطر چراغ زدن من بطور کامل از روی شاسی در ، بر نداشته بود و در حقیقت منتظر فرمان بعدی من بود ، بکوباند.... هنوز گاهی انگشتان دست چپ من بیاد دردی که رها اونروز کشید ، تیر میکشد ، فقط جیغ کوتاهی زد و تا جایی که هجوم درد بهش اجازه میداد ، درب ماشین رو باز کرد ، وقتی بسرعت خودم رو بهش رسوندم ، ( چرا آدم نمیتونه از بین پرده ی اشکی که تو چشماش هست ، تایپ هم بکنه ؟ مگر نمیگن اشک چشم زلاله ؟ چرا من باید همش چشمهایم را پاک کنم تا بتونم اینا رو بنویسم ؟ ) رها تقریبا دستش رو توهوا گرفت و خودش رو انداخت تو بغلم ، هنوز صداش تو گوشم زنگ میخوره ، صدایی آمیخته با درد وحشتناک انگشتانش ، نگرانی برای من ، ترس از وضعیت مخوف هوا و رعد وبرقهای دشت مجاور و نزدیک شدن به شب و ...

-          تو ....تو خوبی ؟ نگران(درد نفسش رو برید ، نفس عمیقی کشید ) نگرانت شدم...

زنگ زدم به یکی از سرپرستهای کارگاهم و گفتم بیاد ماشین منو ببره و خودم پشت ماشین رها نشستم و ....

با فشاری که به بازوم وارد میشه ، به خودم میام ، حسین ، دوست صمیمی و خوبمه... یه پسر خوب ، خوش چهره ، خوش پوش و خوش تیپ ..اونم مثل من داره لیسانس دومش رو میگیره و تقریبا تو این مدت کوتاه تا حدودی از زندگی هم خبردار شدیم (خیلی حواسش به من هست و من واقعا دوستش دارم ) ...

-          فکر کنم باید ببرمت بیرون از کلاس...

تقریبا بهش تکیه میکنم و آخرین کلمات فریدون فروغی ، مثل ضربات پتک روی قلبم و مغزم فرود می اومد

حالا رفتی و من ، تنهاترین عاشقم  رو زمین

تنها خاطراتم تو بودی ، فقط همین

 ، چنتا از بچه ها با کمی تعجب نگاهم میکردن ، از تابلو شدن و این لوس بازیا بشدت متنفرم ولی ....دست خودم  نبود....روی صندلی های انتظار کریدور طبقه ی دوم ولو میشم و حسین ، دوست خوبم که از توی چشماش میخونم که واقعا دوستم داره از آبدارخونه ی دانشگاه آب قند میاره  و وقتی لیوان رو میده دستم ، شروع میکنه به مالیدن شونه هام.... بغضم اجازه ی حرف زدن بهم نمیده ولی با دست آزادم اشاره میکنم که اینکار رو نکنه...کمی آب قند خوردم( متنفرم از قند ) ، با اینکه از کلاس فاصله ی زیادی داشتیم ، در حقیقت یه طبقه اومده بودیم پایین ولی هنوز آهنگ فروغی تو ذهنم داشت تکرار میشد....کمی بغضم سبک شد،

برمیگردم سمت حسین و میگم :

-          یه راننده رو تصور کن که تو یه مسابقه ی حرفه ای در حال رانندگی ، بهترین دوستشم تو یه ماشین دیگه در حال رقابت دادن  با اون و بقیه هستش ، نزدیک خط پایان فقط راننده ی اول مونده و دوستش ولی میبینه که داره کم میاره و این دوستشه که میتونه برنده باشه..

-          اووهوم...خب ؟

-          اونوقت اون راننده سر یه پیچ فرمون  رو خلاف جهت پیچ میگردونه و خودشو میکوبونه به ماشین دوستش که درحال سبقته ازش، ودوتایی داغون میشن و میخورن به دیواره های اطراف و بقیه ردمیشن ...

-          اوه...

-          من اینکار رو با کسی کردم که حداقل از نظر مالی خیلی خیلی بالاتر از من براش تا کمر خم میشدن ولی اون عاشقانه دل بست به من و جالبه که این من بودم که کم آوردم و وقتی دیدم اون داره برنده میشه ....(بغضم راهشو پیدا میکنه به چشمام ، صورتم رو برمیگردونم از حسین که نبینه این دو قطره اشک رو )

-          من باورم نمیشه " تو " توی چیزی کم بیاری ؟

-          چرااااا؟ مگه فکر کردی من کی هستم ؟ از من چه گهی تو مغزت ساختی ؟ بشکنش حسین...

-          تو  خیلی آخه ...(نمیدونم نگاه خشم آلودم وادارش میکنه سکوت کنه یا مراعات حالمو میکنه که ادامه نداد حرفش رو ) ..هروقت بهتر شدی بگو بریم سرکلاس...

وقتی فلش مموری آبی رنگ رو با پیک برای آخرین بار بهم برگردوند ، یه یادداشت کوچیک کنارش تو پاکت گذاشته بود :

آهنگ 78 رو اضافه کردم.. اینبار فقط یه آهنگ...خودت گفته بودی خداحافظی بهتره سریع و کوتاه باشه ...منم فقط یه آهنگ انتخاب کردم...وصف الحالمه ..... برای من ، تو هیچوقت نرفتی و نمیری...همیشه اینقدر برات احترام قائل بودم که هرچی بخوای همون بشه...و نکته ی آخر ، جواب سوالی که همیشه ازم میپرسیدی و من همیشه از پاسخ دادن بهت طفره رفته بودم نفسم ، اینکه به جدی یا شوخی میپرسیدی تو آخه عاشق چه چیز من شدی ؟ از من خوشگلتر ، خوش تیپ تر ، پولدارتر که دیدم تو حلقه ی دوستاتون ...و من هیچوقت بهت نگفتم که نفس ، من اول مجذوب افکارت و اندیشه هات شدم ، بعد متاثر از شدت و عمق احساساتت شدم و یه وقت به خودم اومدم و دیدم که هیییچ مرد دیگه ای جذابیت فیزیکی وظاهری تو رو برام نداره و در نهایت مست عطر تن ات و بازوانت شدم....اینو یادت باشه من بهت نگفتم خداحافظ هیچوقت ، الانم نمیگم ...فقط : خیلی مواظب نفس من باش (منظورش خودم بود )

این یادداشت رو مدتها داشتمش و وقتی از روی متن اش تایپ کردم ، خود کاغذ رو سوزوندم...کاش نمی سوزوندمش و ای کاش های هزاران بار بزرگ تر....

تنهاترین عشق (اسم این آهنگ ) بهمراه چنتا آهنگ دیگه بهمراه فلش مموری آبی رنگ رها ، وارد این روزهام شدن تا خود تخریبی شدید و مزمنی که بعضیهاتون (که از طریق تلگرام و غیره ) باهام در ارتباطین متوجه اش شدین ، آغاز بشه....

از نوشتن ادامه دارد متنفرم ولی تازه این بخش اول ماجرا بود....پس بازهم : ادامه دارد..

پی نوشت : برای دوستانی که فقط از طریق خود وبلاگ باهام در ارتباط هستن باید بگم تاریخ این وقایع (یعنی بهم ریختنم سرکلاس و ..) مربوط به همین ده روز اخیره...

بعد از پی نوشت : شماره ام رو از وبلاگ برداشتم ، اگر کسی خواست پیام خصوصی بده تا ببینم کی هست و بعدش روی چشمام...

بعد از بعد از پی نوشت : عکسم رو هم میخوام بردارم با اجازتون ....چون گذاشتن عکس به درخوواست و فرمایش دوستان بود ، الان هم لطفا رضایت بدین که عکسو بردارم...هرکسی دوست داشت ، پیام خصوصی بده ، آدرس اینستاگرامم رو میدم که خوندن مطالب اینستاگرامم (البته بنا به نقل قول دوستان دیگه ) خالی از اطف نیست و بیشتر با من و زندگیم آشنا میشید..اینکه بهتر از یه عکسه ساده اس اینجا..

بدون بهانه : دوستتون دارم ....بی بهانه....

نظرات 19 + ارسال نظر
از جنسی دیگر چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 12:42 http://schoollife.ir/category/education/

دوست عزیزم سلام..

روز زیبای زمستانیتونم بخیر...

خوشحال میشم دقایقی رو مهمون من باشی..

این گل زیبا هم تقدیم شما

_______@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@___وبلاگت خیلی قشنگه______@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________منتظر حضور گرمت_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________ هستــــــــم ___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@__________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@

راستی منتظر نظرات خوبتون هم هستیم..

,ترانه پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 00:04

چه سکوتی مهندس

بله....من آرامش پیش از طوفانم...لنگر بیندازید کشتیها...

تلاله چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 11:26

نیستی
دلم برات تنگ شده

دندون سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 16:22 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

باز تو افق محو شدین... گویا...
دوباره این متنو خوندمو و تپش قلب بدی گرفتم... اون اهنگ یکی از آهنگای همیشگی گوشی منه...

zahra دوشنبه 7 تیر 1395 ساعت 10:08

وقتی من قرار شد دیگه ارتباطی نداشته باشیم یه چیز توی سرم بود اینکه حرفی بزنم کاری کنم که منو یادش نره و در قلبش و سرش یه جای حتی کوچیک داشته باشم نه به قصد آزار عمدی و آگاهانه
برای اینکه یه راه مخفی .. یه پل برگشت باقی بمونه
حالا این راه مخفی مثل یه جسم اواره توی فضای خلا می چرخه و می چرخه
نشخوار کردن خاطرات و فکر و خیال ها درد مزمن بدیه

شیدا یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 20:57

سلام
نام گذاربت بابت فولدر های اهنگات بی نظیر بود .میتونم بگم یه نابغه یی

و اینکه نفهمیدم چرا ادم ها یه عشق واقعی رو پس میزنن و بیشتر با خوشی ها و هوس های زودگذر حال میکنن به نظرت این مصداق کرم از خود درخت ها میباشد نیست .البته جسارت نیست ها بیشتر با خودم بودم.

ترانه پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 00:20

اگر احتمال داره غیب بشید و طولانی مدت غیبت داشته باشبد منم خوش حال میشم راه ارتباطی دیگه ای هم باشه ولی اگر همیشه انقدر زود کامنت ها رو تایید میکنید فکر میکنم نیاز نباشه هر چند معاشرت بیشتر با شما باعث افتخاره

یه ایمیل بده.. تغییرات زندگی من ناگهانیست.....یک ایمیل تا بشما اطلاعات لازم در کنار روزمرگیها برسد..‌چون هر انسان یک داستان قابل شنیدن است

ترانه چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 15:56

رفتی که بیای مهندس

چشم ترانه جان
شما که کم لطفی و تو تلگرام و اینا نمیبینمتون مثل بقیه دوستان و الا اگر بودید برنامه ی امتحانیمو براتون می فرستادم ، مثل بقیه دوستان ، تا توجیهی باشد بر غیبتم..ولی چشم.. تو همین یکی دو روزه ردیفه

دندون چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 15:19

چقدر جالبه که خواهرتون رو در نوشته هاتون شریک کردین...
فکر نکنم برای من همچین اتفاقی بتونه بیوفته...

بله....چون خیلی دوستش دارم و تقریبا چیزی رو از هم پنهان نکردیم
اجاره بدید یکم سنشون بره بالاتر ، گمان میکنم یه سری چیزا حل بشه...

تلاله چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 09:35

مهرنوش جان شعر زیبایی بود
و دلداری زیبایی ....

مهرنوش سلام رسوند و تشکر قلبی خودش رو ابراز کرد...‌

مهرنوش سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 11:17

می دونی!
یکی از واقعیات تلخ زندگی اینه که بعضی اتفاقات و خاطرات رو هر کاریشون بکنی,باز هم آدم رو داغون می کنن و هیچ مدله نمی شه یه جمله ی مثبت برای دلداری ,از توشون پیدا کرد.راستش رو بخوای قصه ی رها هم از این همین دست اتفاقاته...
بنابراین ترجیح میدم در این مورد خاص اظهار نظری نکنم.
شاید هم خوب تره که خاطره ی رها همینطور محترم و عزیز و زهرآلود باقی بمونه...

فقط اینکه ,
تصور می کنم روح رها از این کاری که داری می کنی اذیت شه.شاید آروم تر شدنت دیگه الان "تنها" کاری باشه که بتونی در مقابل اون همه عشق رها انجام بدی.
حداقل این یک کار رو "وظیفه ی خودت در قبال رها" بدون ...

پ.ن:آهنگ وقتی دلت شکست رو سیامک عباسی خونده.

پ.ن 2 :
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد!

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...


با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس ,هیچ کسی اینجا به تو مانند نشد...

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جا نشین تو در این سینه خداوند نشد!

خاطرات تو دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو
هرچند نشد!

من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...

به به ! همونطور که دوستان مشاهده میفرمایین ، پرحرفی یه ژن مشترک در خانواده ی ما هستش که بین من و مهرنوشمون کاملا مساوی تقسیم شده ...
ولی کامنت خیلی قشنگی بود....مثل خودت خواهر کوچولوی خودم...کاوه رو ببوس

تلاله یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 13:54

و ضمنا
منم به شخصه بی بهانه دوستت دارم ...بی آنکه دیده باشمت ...
بعضی وقتا تنها سنگ صبوری ...
و یه راهنما که هر دختری دلش میخواد یه دوست خوب مثل تو رو داشته باشه



این رو تایید نکن اگر صلاح دونستی

دلیلی برای تایید نشدنش ندیدم....نهایت لطف شماست....

همچین تحفه ای هم نیستم که هر دختری دلش بخواد داشته باشه و اگر راهنمای خوبی بودم که تو زندگی خودم گند نمیزدم....
ولی شما مثل همیشه به من لطف خواهرانه دارین....مرسی

در ضمن بی آنکه دیده باشیم ؟ دیگه واتس اپ و اینستاگرام و تلگرام و اینا دیدن محسوب نمیشه ؟ پس جزو کدوم دسته از عکس العملهای حسی هستن؟

تلاله یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 13:47

متاسف شدم ...
سعی کن مثل همه باشی و فراموش کنی
هر ادمی حق انتخاب داره و انتخاب تو حق قانونی تو بوده
پس تا اینحد خودت رو آزار نده

پ.ن بیربط:
عکست هم مختاری برداری
و چقدر دوست دارم آهنگ هایی که داری ( تمام فولدرها رو ) داشته باشم
من عاشق آدماهایی هستم که خاص گوش میدن ...خاص میشنون و خاص فکر میکنند

یه چیز دیگه
تو چند تا لبتاپ داری که میگی لب تاپ هام
من لنگ یه دونه شم

بحث حق انتخاب نبود....
بگذریم...اون زمان گذشت...هدف من چیز دیگه ایه.....
فراموش کردن یه بحثه و درس گرفتن از گذشته یه بحث دیگه اس...باید درس گرفت از یه سری خاطرات تا اگر دوباره عشقی با همین عظمت و عمق سر راهت سبز شد ، دیگه اون اشتباه رو تکرار نکنی....
در مورد عکس تو پی نوشت پست بعدی توضیح میدم (تو همین یکی دو روزه چیزای جالبی اتفاق افتاده)
والا اون فولدرها رو خواستی میتونم برات بریزم رو یه دی وی دی یا یه فلش مموری و برات پستش کنم ولی خودت اثرات گوش دادن به این جور موسیقی ها رو میدونی که چیه دیگه...پس بهتره گوش نکنی
اگر منظورت من بودم از خاص ، باید بگم شما لطف داری مثل همیشه و من فکر نمیکنم " خاص " به اون معنای مخصوصش باشم
والا از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که من بیماری علاقه به وسایل الکترونیکی دارم : دو تا لپ تاپ ، دو تا گوشی اندروییدی تاچ ، یه تبلت ، یه پلیر تاچ و یه مشت چیزای ریز و درشت اینجوری...که هیچکدومشونم قابل شما رو نداره.....

جوجه دهه هفتادی یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 01:26

سلام
خب خودتون هم میدونید نظر دادن درباره این پست سخته...
احساساتی شدن جلوی جمع رو منم تجربه کردم و اصلا حس خوبی نداره. امیدوارم بقیه ی این آخرین جلسات موفق باشید و مشکلی براتون پیش نیاد.
جدای از این موضوع فکر میکنم این روزا جای خالی صدای یک "مرد" (این کلمه ای که زمانی مقدس بود) مثل مرحوم فروغی بدجوری احساس میشه.

سلام به روی ماهت که من تاحالا افتخار دیدنشو نداشتم
بله قبول دارم
خیلی سخته ، چون راحت مورد قضاوت قرار میگیری و یا برچسب میخوری ، باید کنترل کرد
مرسی از آرزو و دعای قشنگت برام
الان بجای " مرد " تا دلت بخواد " نر " داریم.... " مرد" کمه...خیلی کم..

در ضمن مرسی برای اون کامنت خصوصی و تذکر خوبی که دادی....شماره رو خواستی ، پیام خصوصی بده

تلاله شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 15:50

سلام مهران جان .شاید سه بار خوندم .ولی نتونستم اهنگ رو گوش بدم .اما میشه تصور کرد چه حسی داره ....بهت گفتم و باز هم میگم
خیلی مردی .همین که یادته .همین که هنوز خاطرش عزیزه برات دنیاست .اگه من جای رها بودم بیشتر شیفته معرفتت میشدم .و حتما هم رها همین احساس رو داره .
راستش غبطه خوردم به رها چون شکست هم اگه بوده اما شکست با عزتی بوده و طرفش خیلی مرد هست
منم اینگونه دوست داشتم .اینگونه عاشق شدم اما ....یه تفاوت بارز وجود داره ...و یه شباهت ...
این جمله منو نابود کرد و باعث شد هیچ وقت به کسی نگم مراقب نفس من باش
چقدر دنیا بیرحمه ....
اشکام بیش از این اجازه نوشتن نمیده ....ببخش

کامنتهای بقیه و پاسخهاش رو بخونید تا متوجه بشید که تنها نیستین....بعلاوه ی دوستانی که تلگرامی ، اس ام اسی یا با ایمو همین مطالب رو نوشتن...برای رها بهتر بود از افعال ماضی استفاده میکردید...همونطور که قبلا هم گفتم ، رها تو یه تصادف فوت کرد....و در مورد من و اظهار لطفتون غیر از تشکر و خم کردن سرم جلوی شما با توجه به باطن زیباتون کاری نمی تونم بکنم....

هانیه شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 09:52

درمورد پی نوشتتون هم باید چیزی رو بهتون بگم که حالم بهتر شه پیام میذارم واستون. ببخشید

حتما....

هانیه شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 09:47

وقتی واسه پست قبل نظر میذاشتم و داشتم به کامنت خودم میخندیدم، حتی لحظه ای به ذهنم خطور نکرد برای پست بعدی اشک میریزم.
فعلا هیچ حرفی واسه گفتن ندارم.
فقط یه چیز :
خوش به حال رها...

این پست ، تقریبا 80 درصد یا بیشتر رو به گریه انداخت.از کامنتهای خصوصی و پیغامهای ایمو و تلگرام و اس ام اس ها از صبح تا حالا یه باطری کامل خالی کردم اینه که تو این حس تنها نیستید...رها زود مرد ، خیلی زود ...ولی از یک جهت خوشبحالش ، چون عشق واقعی زمینی رو تجربه کرد....

ترانه شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 00:28

سلام من معمولا نمیتونم هم زمان با خوندن مطلبی اهنگ گوش بدم ولی امشب بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم واقعا نمیدونم چه جمله ای میتونم بگم کامنت گذاشتن برای این پست خیلی سخته

آره سخته.... میدونم دوست خوبم...

نقد و بررسی تخصصی جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 21:03 http://mtlc.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری.
خوشحال میشم به وبلاگم بیای ونظر بدی .
موفق باشی

http://mtlc.blogsky.com
با تشکر

سلام
خفه شو !!!

وبلاگ نویسی راه پول درآوردن نیست...برو فروشگاه اینترنتی بزن و لارجر باکس بفروش ....بهتره...

دوست داشتم کامنت اول یکی دیگه باشه ، خفه شویی هم که خوردی واسه همین بود...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.