-
آدرس ایسنتاگرام
پنجشنبه 5 مرداد 1396 16:59
سلام اول : ببخشید که اینقدر دیر قسمت آخر داره آپ میشه ، دوستانی که در ارتباط هستن میدونن که یکمی درگیر کار هستم ولی قسمت آخر نوشته شده و آماده است.... دوم : منکه بنابه درخواست و فرمایش دوستان خودم آدرس اینستاگرامم رو گذاشتم تو قسمت پروفایل ، پس این پیامهای خصوصی برای درخواست آدرس اینستاگرام چیه ؟ به خدا من همون یه...
-
نشانه های ممنوعه (بخش چهارم)
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396 23:06
گرمای خشک اصفهان شروع شده است. زاینده رود هم که تعطیل است. هنوز نمیدانم از تابستان بدم میاید یا خوشم می آید. خوشم می آید چون هر روز صبح دوش میگیرم ،اصلاح میکنم و لباسهای روشن و ...می پوشم و یک عالم عطر خالی می کنم روی سر و بدنم .ولی بدم می آید چون دو سه ساعت بعدش علیرغم کولر ماشین ، عرق میکنم و چون پوستم سفید (یا...
-
اینستاگرام من....
جمعه 18 فروردین 1396 18:59
برای دسترسی به آدرس اینستاگرام من ، چون در قالب کامنتهای خصوصی و عمومی ، لطف کرده بودین و پرسیده بودین ،میتونم یک راه پیشنهاد کنم بطوری که به نفع هممون باشه و بتونیم از این طریق یه سری از آدمهای ناراحت این وبلاگ رو حذف کنیم و جمع دوستانه امون رو حفظ کنیم : لطفا آدرس اینستاگرامتون رو در همین وبلاگ برام پیام بذارید ،...
-
نشانه های ممنوعه(بخش سوم)
جمعه 10 دی 1395 20:01
کمی مضطربم... کف دستهایم را روی نرده های حائل مابین استقبال کنندگان و مسافران در حال ورود ، فشار میدهم...نرده سرد است...شاید کسی که قبل از من اینجا بوده اینقدر اضطراب برای دیدن مسافرش نداشته. شاید اصلا برایش مهم نبوده . شاید هم ....کسی چه میداند... درب ورودی باز میشود و مسافران به داخل سالن هجوم می آورند ، برخی مستقیم...
-
نشانه های ممنوعه (بخش دوم )
چهارشنبه 8 دی 1395 11:37
چشمهای قهوه ی ایش را دوخته بود به صورتم و منتظر بود. منتظر بود که پاسخی بگیرد . نمیدانستم دقیقا باید چی بهش جواب بدم. برای اینکه دست از سرم برداره ، آخرین تلاشم رو هم کردم : - خودت اشتباه نکردی تو جابجایی پولها؟ یعنی مثلا وقتی داشتی از یه طرف پول برمیداشتی با عجله بعد..(بقیه حرفم رو زمزمه کردم و خوردم ،چون بشدت داشت...
-
باید دل سپرد...
سهشنبه 9 شهریور 1395 15:00
آهنگ " باید دل سپرد " از " سارا نایینی " رو دانلود کنید و گوش بدید...گوش بدید...با هدفون گوش بدید...با صدای بلند توی هدفون گوش بدید....کاری نکنید در حین گوش دادن به این آهنگ...بگذارید متن ترانه اش در رگهاتون جریان پیدا کنه.... نشئه بشید باهاش در اوج آهنگ...گوشش بدید ، نه اینکه فقط بشنوید....نه!...
-
نشانه های ممنوعه(بخش اول)
جمعه 14 خرداد 1395 19:53
یک : (آهنگی رو که زحمت کشیدید از جایی که گفتم میتونید پخش کنید برای خودتون تا بفهمین چطوری یه آهنگ میتونه برای چند روز تمام روح و وجودتون رو درگیر کنه ، در طی متن اشاره میکنم کجا این آهنگ رو پخش کنید ) مشغولم حسابی....تقریبا آخرین جلسات کلاس رو میگذرونیم... طراحیها سنگین تر و البته وقت گیر تر شده ان....گهگاهی سرم را...
-
پیش نیاز...
جمعه 14 خرداد 1395 03:51
پس نوشت : توصیه میکنم قبل ازخوندن پست بعدی که فردا میذارمش ، آهنگ " تنهای تنها " از فریدون فروغی رو حتما دانلود کنید و بیشتر از یکبار گوشش نکنید تا پست من تکمیل بشه ، اونوقت همراه با خوندن پست ، این اثر فوق العاده رو هم گوش کنید تا تجربه ی پرواز رو داشته باشید....فعلا.... پی نوشت : بعضی ها دیر میان ولی عمیق...
-
فاتحه مع الصوات....
شنبه 1 خرداد 1395 10:57
پرده ی اول : آخرین پک را به سیگارم میزنم و از شیشه ی پایین ماشین بیرونش میندازم. می پیچم بسمت ورودی دانشگاه و سردر ورودی خشک و بیروح را طی میکنم ، رییس حراست کنار درب ورودی اطاقک نگهبانی در سایه ی زوایه های تیز سردر روی یه صندلی پلاستیکی لم داده و از پشت عینک دودیش دارد ورود و خروج ماشینها را نظاره میکند ، به محض...
-
تبریک سال 1395
دوشنبه 2 فروردین 1395 00:40
آرزوی سلامتی ، موفقیت در تمام عرصه های زندگیتون ، عشق (عشقی شیرین و دو طرفه ) و درنهایت آرامشی تمام نشدنی رو در سال 1395 براتون دارم...دوستتون دارم... پی نوشت : یک هفته ای نیستم و مسافرت هستم ، دوستان هرکس دلش هوای من رو کرد و خواست منو خیلی خوشحال کنه ( از قدیمی ها و جدیدی ها ، از خاموش ها و روشن ها ) میتونه پیام بده...
-
آسمان هم زمین میخورد ..(2)
دوشنبه 24 اسفند 1394 20:48
درب آهنی خانه به کمک فنری که در بالایش نصب کرده اند ، پشت سرم بسته میشود. آخرین زورهای زمستان است ، باران ریزی میبارد و سوز سرد ، هوای شهرکرد را برایم کمی ناآشنا و سرد کرده است. دو قدم که برمیدارم ، وسط کوچه هستم ، از اون کوچه های قدیمی ،تنگ و باریک بود که مجبور شدم ماشین را سر کوچه پارک کنم و پیاده بیام . دستهام رو...
-
آسمان هم زمین میخورد ..(1)
چهارشنبه 12 اسفند 1394 15:31
آخرین پیام توی تلگرام را میخوانم و یواش یواش دنده عقب حرکت میکنم ، میدانم چند متر دیگر از درب حیاط بیرون می آیم و دیگر در محدوده ی تحت پوشش وای فای خونه نیستم ، شبکه ی خط رو هم غیرفعال کردم . دیدم بعنوان راننده محدود به چارچوب درب بزرگ خانه است و احیانا اگر عابری خارج از حیطه ی چارچوب باشد و ناگهان وارد این محدوده شود...
-
آوار بهمن تن ات ...(بخش آخر)
سهشنبه 11 اسفند 1394 23:56
برای عوض کردن هوای کثیف و مونده ی خونه و بیشتر برای خریدن وقت و کنترل اعصابم ، سریع بلند میشم و حرکت میکنم سمت پنجره تا هوا رو به گردش بندازم. اه ...سرگیجه ی لعنتی ! تازگیها تعدادش و مدت زمانش طولانی شده ! یعنی ممکنه فشارم بالا باشه ؟ کبدم چرب شده باشه ؟ نمیدونم چه مرگم شده . لبه ی بالایی مبلها رو میگیرم تا زمین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اسفند 1394 17:53
اصلا قرار نبود پست قبلی " آوار بهمن تن ات..." نوشته بشه یا جایی بازگو بشه ، دیشب که اینو نوشتم ، تقریبا در حالت نیمه هوشیار بودم و عجیب دلم میخواست چیزی بنویسم ، حتی امروز تا ساعت یازده ، دوازده ظهر هم یادم نبود که دیشب چنین چیزی رو نوشتم ، اما وقتی یادم افتاد بسرعت رجوع کردم اینجا و دیدم که بله ! گند زده ام...
-
آوار بهمن تن ات ...(بخش اول)
شنبه 8 اسفند 1394 23:47
روی مبل چرمی جابجا میشم ، صدای قرچ قرچ چرم جیگری بلند میشه ، از این صدا متنفرم .نور فضای نشیمن خانه ی نازی با همون دو تا آباژور معروفش که بصورت ضربدری در دو کنج قطری نشیمن قرار گرفته ، تامین میشد ، ساعت شش عصره بهمن ماهه ، سیاهی قیرگون آسمان با هوای یخ کرده ی بیرون ، زور زیادی میزند که بتواند از سد پنجره های دو جداره...
-
تمامش کردم تا خیالش(خیالم ) راحت کپه ی مرگش را بگذارد....
یکشنبه 2 اسفند 1394 22:39
- آره مهران ! بعدش پسرخاله ام گفت حالا غیر از شال و این دو سه قلم زیورآلات دیگه باید چیکار کنم برای ولنتاین ساری؟(مخفف همون ساریناست ) منم گفتم اوووه ! اینقدر کارای دیگه باید بکنی (بایدش رو همچین گفت که فکر نمیکنم ظریف و عراقچی هم تونسته باشن تو یکی از سطرهای برجام همچین بایدی گنجونده باشن ) باید بدی تزئین اش کنن با...
-
هانی همون HNY خودمونه دیگه ؟(2)
شنبه 1 اسفند 1394 23:22
- من حوصله ام سر رفته ! تو کجایی؟ معنی این جمله رو میدونستم.گوشی جدیدم رو که اینهمه براش شوق و ذوق داشتم و هرکی میدیدش مدل و رنگش رو تحسین میکرد ، رها کردم لای کاغذهای پراکنده روی میز. ماگ نسکافه ام رو هورت کشیدم .بعضی وقتها آدم تو تنهایی دلش میخواد کارهای ممنوعه انجام بده.(اینو کجا خونده بودم ؟ .....اوم !! یادم نیست...
-
چراغانی شب جمعه ....راه تماس ....
چهارشنبه 28 بهمن 1394 13:02
با ماشین می پیچم روی پل بتنی که منتهی میشه به درب بزرگ ورودی خونه . دکمه ی ریموت برقی درب رو میزنم تا درب در حالیکه چراغ هشدار زرد رنگش در حال چشمک زدنه ، با کلی ناز و عشوه باز بشه. به ذهنم رسید که اگر قرار بود هر شب جمعه که میشه هر جفت پایی که میخواد باز بشه ، اینهمه ناز و عشوه کنه و اینهمه چراغ بزنه تا لاش رو واسه...
-
هانی همون HNY خودمونه دیگه ؟(1)
دوشنبه 26 بهمن 1394 19:30
تمام حواسم رو صرف طراحی نقشه ی یکی از مشتریان سخت گیر اما خوش حسابم کرده بودم . حتی سخنرانی و موزیک هم تعطیل شده بود تا بتونم بیشترین تمرکز و در نتیجه بهترین نتیجه رو بدست بیارم. موبایلم رو هم سایلنت کرده بودم و تلاش میکردم تصور کنم پدیده هایی بنام تلگرام و اینستاگرام هنوز اختراع یا تولید نشدن. تقریبا اسکلت اصلی کار...
-
همش کشک بود ...شایدم ، پشم !! (بخش آخر)
چهارشنبه 7 بهمن 1394 22:23
بهترین روش رو برای حرف کشیدن از صدف همون روش محبت و اظهار علاقه دید ! گفت : - اگر می پرسم هدفی دارم حتما عزیزم ! - چه هدفی؟ - خودت میدونی که خیلی نگرانت میشم (اینو راست میگفت و بارها تو تماسهای تلفنی یا چت کردنهاشون از سر دلسوزی و محبت دوستانه به صدف گفته بود که دربها رو شبها قفل کنه و حتما به فکر تهیه یه سلاح سرد و...
-
همش کشک بود ...شایدم ، پشم !! (5)
دوشنبه 28 دی 1394 16:08
صدف سرشو آورد بالا : - یعنی همش شوخی بود ؟ دروغ بود ؟ - شوخی که نه ! تو رو خدا به دل نگیر ! بعدشم مگه چی شده ؟ کل داستان پنج دقیقه هم نشد !! - تو دنیای حس و احساس ، پنج دقیقه یعنی یه عمر...تو در عرض پنج دقیقه عمارتی که ازت ساخته بودم بنام یه دوست رو خراب کردی ، یه عمارت تازه به اسم عشق احتمالی درست کردی و بعد...اینم...
-
همش کشک بود ...شایدم ، پشم !! (4)
جمعه 18 دی 1394 19:33
صدف افکارش رو مرتب کرد ، هرچه که میخواست دلیلش باشد ، مهم این بود که این پسر بهش علاقه داشت ، شایدم نداشت ؟ ولی خودش توی حرفاش اشاره کرد ! کمی گیج شده بود و این گیجی نزدیک بود کار دستش بدهد : قهوه را نزدیک بود بجوشاند و پاک خرابش کند ! سریع شعله را خاموش کرد ،فنجانها را پر کرد ، ظرف شکر را کنار سینی گذاشت و مجموعه را...
-
پارتنری به آدم احساسی نمیسازه !!!!
دوشنبه 14 دی 1394 23:22
اطراف اطاق رو از همونجایی که نشستم ، با نگاهم شخم میزنم ، دنبال یه یادگاری ، یه رد پا ، یه وسیله ی جا مونده از تو میگردم که بپرم ، برش دارم ، بوش کنم و بشینم زار زار گریه کنم براش(یا برام ، یا برات یا برامون ، چمیدونم ، آدم که دلش گرفته باشه دوست داره بعضی وقتا گریه کنه برا یه چیزی )... البته توی بیشعور ، هیچی جا...
-
همش کشک بود ...شایدم ، پشم !! (3)
جمعه 11 دی 1394 23:06
نور صبحگاهی یخ زده که از شیشه فضای داخل نشیمن رو روشن کرد ، باعث شد بیدار بشه ...سرش درد میکرد ولی ...سریع دستش رو به بدنش کشید تا ببینه لباس تنش هست یانه ! مثل کسی که تازه مستی از سرش پریده و میخواد مطمئن بشه تو مستی بهش تجاوز شده یا نه ....لباسهاش تنش بود...ولی گردنش و بدنش بخاطر خوابیدن رو صندلی راحتی خشک و دردناک...
-
همش کشک بود ...شایدم ، پشم !! (2)
یکشنبه 8 آذر 1394 22:01
یخ ، برف و سیاهی شب ! معجون جالبی بود ! برای احتیاط شماره ی راننده رو گرفت و شماره ی خودش رو هم به راننده داد که اگر موقع برگشتن نیازش داشت ، بتونه ازش استفاده کنه. از روی جوی آبی که حالا پربود از مخلوط برگهای زرد و برف ، به سختی رد شد. احساس میکرد که آب وارد کفشش شده و از خیس شدن جورابهاش معذب بود . تنها دلخوشی اش...
-
همش کشک بود ...شایدم ، پشم !! (1)
دوشنبه 2 آذر 1394 15:17
تکان شدید هواپیما ، باعث شد که از خواب کوتاهش بپرد ، بغل دستیش که از خواب پریدنش را به ترس تعبیر کرده میگوید: - دست انداز هوایی ست...این مسیر از این دست اندازها دارد !!!! با تعجب نگاهش میکند ، میخواهد دهان باز کند و ضمن تشکر بخاطر دلداری نسبی اش بگوید : - مردک ، مگه اتوبانه آسفالته که نشستی دست اندازاش رو شمردی ؟ اصلا...
-
مسافرت ...
پنجشنبه 21 آبان 1394 22:23
از مسافرت بیام طوفانی شروع میکنم....
-
معنای واقعی کلمه ی تنهایی...
یکشنبه 17 آبان 1394 20:25
ساغر رفت دنبال زندگیش.... رها توی یه تصادف از بین رفت .... و اونی که تحملش میکردم با یه حرکت احمقانه گور خودش رو کند و قبل از اینکه زنده به گورش کنم ، در رفت.... الان میتونم معنای واقعی کلمه ی تنهایی رو با تمام سلولهای بدنم مزه مزه کنم ..... پی نوشت : بالاخره تونستیم تو زندگیمون یه ادعا بکنیم که واقعیت داشته باشه ....
-
تبریک سال 1394 و اعلام ادامه خزعبلات
شنبه 15 فروردین 1394 18:51
امیدوارم سال 1394 سالی باشه که همه آرزوش رو داشتیم و امیدوارم همه ی دوستای خوبم به بهترین چیزایی که ممکنه براشون تو این سال جدید برسن ... از این هفته این وبلاگ مجددا آغاز بکار خواهد کرد.. بابت تاخیر بی توضیح و بی اعلام قبلی ، پوزش فراوان می طلبم...
-
004: به اجبار نیست !
یکشنبه 5 بهمن 1393 16:07
یه دیوونه اینجا به عشق چشات غزل مینویسه ، گرفتارته یه احمق تو سرمای این زمهریر پی فصل آغوش تبدارته ** وقتی قراره تو اون شخص خاص نباشی ، بیخود دست و پا نزن ...بیخود خودتو جر نده...بیخود اسمشو هی زیر لب تکرار نکن ...نکن ! نکن ! نکن آقا جان ! نکن برادر من ! نکن خواهر من ! تو اون شخص خاص نیستی ، تو اونی نیستی که بخاطرت یه...