یه حرفهایی هست...

یه وقتهایی یه چیزایی پیش میاد که


احساس میکنی داری خفه میشی


یه بحث هایی پیش میاد


یکی یه حرفی بهت میزنه که میدونی قدرت داره


زندگیتو دگرگون کنه


یکی یه دفعه یه سیل موج منفی رو پرت میکنه تو صورتت


رو هیکلت


احساس میکنی ، تمام ایده هات ، نقشه هات و آینده ای


رو که نشستی با دقت ترسیم کردی 


خیلی راحت داره لگد کوب میکنه


خیلی وقتها ناخواسته اس


ولی خب ! بالاخره اینکار رو میکنه دیگه


و تو داغون ، با بغضی تو گلو 


داری دنبال یکی میگردی که بتونی اینا رو براش بگی


یکی که ارزش داشته باشه اینا رو بهش بگی


یکی که نیاد ازت بول بگیره فردا


یکی که امیدوارت کنه و از این حال درت بیاره


یکی که بهت انرژی مثبت بده


یکی که حتی اگر دلت خواست گریه هم بکنی آغوش عطرآگین


اش رو باز کنه روت و در حالیکه انگشتاش رو میکنه


تو موهات ، برات توضیح بده که منظور طرف این نبوده ، اون بوده


که تو بیخود نگرانی و هیچکس نمیخواد خوشبختی تازه یافته ات


رو  ازت بگیره ، هیچکس نمیخواد نقشه هات رو خراب کنه


، که خستگی ات رو از آدمهای دنیا درک میکنه ، چون خودش هم


خسته اس ... و تو سرت رو بالا بیاری از آغوشش ، در حالیکه 


با یه قیافه ی مسخره (دماغ قرمز شده ، چشمای خیس و سرخ ات


در حالیکه فین فین ات به هواست ) نگاهش میکنی ، بگی:


- تو چرا نفسم ؟


و اون بازم در آغوشت بکشه و بگه قصه اش طولانیه...الان وقتش


نیست...آروم باش...



***


من داشتم چنین کسی رو ...خودم از دستش دادم و حالا ، همین حالا


که دارم اینا رو مینویسم ، بقدری نیازمندش هستم برای شنیدن


این حرفها ازش که حاضرم..که حاضرم...؟؟!! که حاضرم؟ ....حاضرم


هیچ غلطی نمیتونم بکنم..چون اون منو نمیخواد دیگه....

نظرات 3 + ارسال نظر
تلاله جمعه 20 تیر 1393 ساعت 13:39

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد
که خودت انگشت به دهان می مانی...!!
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید
فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی..!! پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت
نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای
فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت
میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری وگوشه ای
گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط"
نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت
تنگ می شود...

تلاله جمعه 20 تیر 1393 ساعت 13:37

دلتنگی نه حرف حالی اش می شود
نه نگاه
نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم
دلتنگی یک سکوت می خواهد
یک آغوش
که بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشد
که بدانی دور که شد
هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو
دلتنگی
امنیت می خواهد....
عادل دانتیسم

دقیقا

عسلی بانو پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 17:46

سلام :) چه خوب که دوباره آقای بنفش رو پیدا کردی و به اینجا رسیدی :)
من همینم که خوندی ! :)
ممنونم برای شما هم آرزوی خوشبختی میکنم ....
بله وبلاگ اصلی من بوسه های تلخه :)

مرسی.....امیدوارم هیچگاه بوسه هایتان تلخ نباشد....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.