سرمست...

سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش


مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش


گه می فتد از این سو گه می فتد از آن سو


آن کس که مست گردد خود این بود نشانش


چشمش بلای مستان ما را از او مترسان


من مستم و نترسم از چوب شحنگانش

نظرات 1 + ارسال نظر
mino شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 05:58

زیبا بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.