امروز، این ساعت ، این لحظه....

رفته بودم برای طراحی یکی از کارهای محوله و وقتی برگشتم دفتر


و وبم رو چک کردم دیدم، ساغرم پیغام گذاشته و شماره ی جدیدش 


رو برام گذاشته ، با وا**یب**ر کانکت شدم و خدایا !!! عکس 


خوشگلش رو(مثل همیشه) دیدم...بغضم نمیذاشت بتونم حرف بزنم و بهش


زنگ بزنم ، جدای از این مسئله ، این فروشگاه های فضول اطراف کم


نیستن و هربار رد میشن از جلوی دفتر ، یه سرکی میکشن ببینن من در


چه حالی هستم و فقط کافیه ببینن که دارم با تلفن حرف میزنم و گریه


میکنم ...بعدشم پیش خودم گفتم شاید ساغر دوست نداشته باشه بعد از 


این همه وقت یه دفعه شروع کنه باهام حرف زدن ، پس به همون چند تا


پیغام بسنده کردم (با اینکه یه دنیا برام سخت بود) بعدشم به خودم مسلط


شدم و شماره اش رو گرفتم ، گوشی اش خاموش بود...الان دنیا ماله منه


پی نوشت:


از تمام دوستایی که تو این مدت پابه پای من همراهم بودم ممنونم...


آرزو میکنم همتون به اون کسی که از ته قلب دوستش دارید برسید...



نظرات 4 + ارسال نظر
شیدا سه‌شنبه 24 تیر 1393 ساعت 16:08 http://sheyda56nc.blogsky.comا

چه حس خوبیه ...
خوشحالم برات
و آرزو میکنم آرزویی که کردی بر آورده بشه ...

مرسی...منم امیدوارم همه چیز به خیر و خوشی جلو بره و ببخشه منو..

مهرنوش دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 09:34

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...
خوشحال و سرمستم برات برادر ...

میسی عجیجم !...میسی....

تلاله یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 20:45

بهت تبریک میگم . خیلی زیاد .
باور کن اونقدر برات شادم که حد نداره

سلام خانم خانما هم برسون

وای! مرسی....از ته قلبم برات آرزو میکنم اونی که دلت میخواد زودتر بیاد تو زندگیت...تو خیلی تو این مدت نسبت به من مهربون بودی و دلداریم میدادی ...واقعا ازت ممنونم تلاله جان....

مــعـلـم مـوضـوع انـشـا داد :وقـتی بـزرگ شـدیـد می خـواهیـد چـه کاره شویـد ؟کـــودکـــــ ســـرطــانــی نــوشــت :مــن بـــزرگــــــــــ نـــخواهـــم شــــد . . . !

چه تلخ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.