هنوز خبری نشده...

دوستان خوبم...هنوز تماسی باهام نگرفته..لطفا 


سوال نکنید....مطمئن باشید تماس گرفت بهتون خبر میدم


و اگر اجازه داد ، با جزئیاتش براتون مینویسم...فعلا


که سه بار توی وبلاگش برای پیام خصوصی گذاشتم و شماره ی اصلیم


رو براش گذاشتم...منتظرشم....فکر کردن به صداش بند بند وجودم رو


میلرزونه ، تو این لحظه برای یکی مثل من ، فکر کردن به صداش مثل


احساس بوسیدن لبهاشه...ببینید چقدر دلم تنگ شده...

قلبم تو دهانم است...

قلبم توی دهانم است.... 

 

امید سرتاپایم را فرا گرفته است... 

 

از شدت هیجان دهانم تلخ شده است... 

 

باورتون میشه؟ 

 

امروز صبح به محض اینکه رسیدم دفتر ، وارد وبلاگم شدم ، ساغر پیغام گذاشته 

 

بود که شماره ات رو یادم نیست، برام بفرستش... 

 

نمیدونم الان دارم چطوری اینا رو تایپ میکنم ، فقط میدونم روی ابرهام... 

 

یعنی نتیجه ی اون دلشکستگی بزرگ دیروز و پریروز که آتوسا بهم وارد کرد 

 

و از شدت تنهایی و بغض نفسم گرفته بود ، جوابش ساغره؟؟؟ 

 

 

نفسم زوری داره بالا میاد....منتظر تماسش هستم...منتظرم... 

 

***مهرنوش ! خواهری ! باورت میشه ؟ همین چهارشنبه بود که دوتایی  

 

تو اطاقت نشسته بودیم داشتیم در مورد ساغر حرف میزدیم ، یادته؟ 

 

حالا شنبه شده و ....

یه حرفهایی هست...

یه وقتهایی یه چیزایی پیش میاد که


احساس میکنی داری خفه میشی


یه بحث هایی پیش میاد


یکی یه حرفی بهت میزنه که میدونی قدرت داره


زندگیتو دگرگون کنه


یکی یه دفعه یه سیل موج منفی رو پرت میکنه تو صورتت


رو هیکلت


احساس میکنی ، تمام ایده هات ، نقشه هات و آینده ای


رو که نشستی با دقت ترسیم کردی 


خیلی راحت داره لگد کوب میکنه


خیلی وقتها ناخواسته اس


ولی خب ! بالاخره اینکار رو میکنه دیگه


و تو داغون ، با بغضی تو گلو 


داری دنبال یکی میگردی که بتونی اینا رو براش بگی


یکی که ارزش داشته باشه اینا رو بهش بگی


یکی که نیاد ازت بول بگیره فردا


یکی که امیدوارت کنه و از این حال درت بیاره


یکی که بهت انرژی مثبت بده


یکی که حتی اگر دلت خواست گریه هم بکنی آغوش عطرآگین


اش رو باز کنه روت و در حالیکه انگشتاش رو میکنه


تو موهات ، برات توضیح بده که منظور طرف این نبوده ، اون بوده


که تو بیخود نگرانی و هیچکس نمیخواد خوشبختی تازه یافته ات


رو  ازت بگیره ، هیچکس نمیخواد نقشه هات رو خراب کنه


، که خستگی ات رو از آدمهای دنیا درک میکنه ، چون خودش هم


خسته اس ... و تو سرت رو بالا بیاری از آغوشش ، در حالیکه 


با یه قیافه ی مسخره (دماغ قرمز شده ، چشمای خیس و سرخ ات


در حالیکه فین فین ات به هواست ) نگاهش میکنی ، بگی:


- تو چرا نفسم ؟


و اون بازم در آغوشت بکشه و بگه قصه اش طولانیه...الان وقتش


نیست...آروم باش...



***


من داشتم چنین کسی رو ...خودم از دستش دادم و حالا ، همین حالا


که دارم اینا رو مینویسم ، بقدری نیازمندش هستم برای شنیدن


این حرفها ازش که حاضرم..که حاضرم...؟؟!! که حاضرم؟ ....حاضرم


هیچ غلطی نمیتونم بکنم..چون اون منو نمیخواد دیگه....

چیزی کم است...

تازگیها احساس میکنم مدام چیزی کم است 

 

نمیدانم این چیزی ، حضور کهنه و خاک 

 

گرفته ی توست 

 

همه چیز خوب است 

 

کارم را دوست دارم 

 

محیط کارم را دوست دارم 

 

حتی ارباب رجوع هایم را هم دوست دارم 

 

ولی چیزی کم است... 

 

شاید یک وجود کم باشد  

 

وجودی که گهگاه با اس ام اس اش از جا بلند شوم 

 

موبایلم را چک کنم و  تند تند جوابی را تایپ کنم 

 

البته رویای اس ام اس از طرف تو را که مدتهاست خاک 

 

کرده ام، سنگ قبری مرمرین هم برایش درست کرده ام 

 

هر چهارشنبه به چهارشنبه ، سنگ را میشورم و دسته گلی 

 

بر رویش میگذارم.از همان گلها که هیچوقت نشد برایت 

 

بیاورم...خودمانیم ، خیلی بیشعور بودم ها !!! 

 

 

** 

پی نوشت : برای دوستانی که پیگیر موضوع تماس هستند باید بگویم ، اون شماره ای که 

 

من دارم خطش خاموش است....خلاص....

هوی عمو !...

دیدی بعضی وقتها دلت میخواد برای یکی یکمی کلاس بذاری ، واسه من امروز پیش اومد که دلم خواست 

 

برای مشتری ای که بنظرم میرسید آدم جالبی باشه یکم کلاس بذارم و بقول معروف دیسیپلین بازی دربیارم 

 

پس همینطور که نشسته بودیم ، صحبت کارهای مهندسی رو پیش کشیدم و شروع کردیم صحبت در مورد 

 

کارهایی که قبلا انجام داده ام و شرکتی که یه زمانی داشتم و پروژه ها و .... . بعد از چند دقیقه بهش تعارف زدم 

 

که آقای مهندس ! کافی یا چای؟ 

 

ایشون هم گفتن چای... 

 

سریع چای و کیک آماده کردم و گذاشتم روی میزی که جلوش بود...خیلی مرتب و منظم ، مثل بچه های خوب 

 

داشتیم چای و کیک امون رو میخوردیم و لبخندهای دیپلماتیک بهم تحویل میدادیم که ناگهان دیدم از روبرو ی  

 

دفتر سیاوش  داره میاد ...با همون سر و وضع روغن مالی شده ی همیشگیش و در حالیکه خرت خرت داشت 

 

کفشهاش رو روی زمین میکشید و دستهاش رو مثل لاتهای چاله میدون دورش تکون میداد ، زیر لب هم یه  

 

چیزایی میگفت که معلوم نبود چیه !!! اهمیتی ندادم . چون کارش با ما تمام شده بود و تسویه حساب هم  

 

کرده بود .قاعدتا کاری با من نداشت.تو همین فکرا بودم که یه دفعه سیاوش پیچید توی دفتر ! مهندس سرش 

 

رو از روی دسته چک اش بلند کرد که ببینه کی اومد داخل که چشمتون روز بد نبینه ، دهان مبارک سیاوش 

 

باز شد و انواع واقسام فحش های ناموسی و غیرناموسی عین سونامی دو سال پیش ژاپن ریخت بیرون: 

 

- این مادر (بییب ) که یه دونه شیر ماشین لباسشویی داد به ما رو باید بگیری و یه (ببیب) کلفت بکنی  

 

تو (بییب ) تا از تو (بییب ) خواهرش (بیییب ) بزنه بیرون که دفعه دیگه از این (بییب )خوریها نکنه و (ییب) 

 

نزنه تو کار ما ! میبینی آقا تو رو خدا شانس ما رو !  آخه یکی نیست بهش بگه مادر(بییب) تو که.... 

هرچی با دست و چشم و ابرو بهش اشاره میکردم که سیاوش خفه شو ! آروم ! این یارو اینجا نشسته 

 

، یواشتر ، اصلا عین خیالش نبود و همینطور تو عالم خودش داشت به یکی از کاسبهای همسایه که 

 

احتمالا یه شیر لباسشویی معیوب بهش داده بود فحش میداد ..یه نگاه به مهندس کردم که سرش 

 

رو از روی دسته چک اش بلند کرده بود و دهنش مثل غار علیصدر باز مونده بود و چشماش هم داشت 

 

از حدقه میزد بیرون ، بناگوشش هم سرخ شده بود ، چون احتمالا اینهمه فحش رو تو زندگی اش یه جا 

 

نشنیده بود ! 

 

دوباره به سیاوش نگاه کردم که داشت همینطور مسلسل وار فحش میداد !!! دیدم ایما و اشاره فایده ای 

 

نداره ، دستم رو بردم بالا و صدام رو انداختم تو گلوم که : 

 

- هوی عمو ! آرووووم ! چته اینقدر فحش میدی ؟ 

 

سیاوش با شنیدن این جملات از من (اونهم برای اولین بار ) یه جورایی هنگ کرد و آخرین فحش اش که 

 

از خانواده ی فحش های  ک دار بود ، تو دهنش گیر کرد و در حالیکه چشماش گرد شده بود ، زبونش  

 

داشت لاینقطع میگفت: 

 

کی.کی.کی ...... 

 

***** 

 

پی نوشت : اصولا هروقت میخوای کلاس بذاری ، یه چیزی پیش میاد که ...آره حسابی (بیب) میکنه 

 

به حالت... 

 

پی نوشت 2: بخاطر خراب شدن گوشی ام رفتم سراغ گوشی قدیمی ام که دیدم به به ! شماره ی ساغر 

 

رو اونجا دارم ...تا حالا تو عمرم اینقدر از خراب شدن گوشیم ذوق نکرده بودم.... 

 

پی نوشت 3: حالا کی جرات داره به ساغر اس ام اس بده ؟؟؟