-
باش تا صبح دولتت بدمد...
جمعه 17 آبان 1392 22:07
یکی از دوستای خوبم یه کامنت گذاشته ، صلاح دیدم اینجا جوابش رو بدم ، مینو (وبلاگ : عاشقانه های مینو ) محبت کرده و یه کامنت به این مضمون گذاشته: اینکه یه نفر بهت بگه “مواظب خودت باش” حس خوبی داره اما بهتر از اون وقتی هستش که یه نفر بهت میگه “نگران نباش من باهاتم”. ------------------------------------ بارها این جمله ی...
-
می مخور با همه کس تا نخورم....
جمعه 3 آبان 1392 18:09
-
یک عاشقانه ی سیاه...
یکشنبه 17 شهریور 1392 14:06
میخندی و میگویی: - هفت بار ؟؟ امکان نداره... دلیلی برای قانع کردن ات نمی یابم.در سکوت نیمه شب ، به سقوط آزاد تکه پاره های برف از پنجره ی نیمه باز نگاه میکنم. با آنهمه الکلی که در خون من و تو غلیان میزد ، سوز دی ماه روی تن های برهنه امان ، شوخی کودکانه ای بیش نبود. بلند که میشوی ، نگاهم روی اندام خوش تراش ات ، سر...
-
پوستواره...
جمعه 25 مرداد 1392 21:52
و اکنون از تنهایی خویش طنابی می بافم تا به دار کشم برهنه پوستواره ام را که بدانی من همین بودم توده ای از گوشت و پوست با روکشی از احساس آنگاه که تو در پی رنگ بودی و درنگ... چقدر زود دیر میشود...آری..چقدر زود دیر میشود....
-
معتاد تو شدم...
دوشنبه 21 مرداد 1392 16:26
دیگر قهوه تـُـرک دم نمی کنم رنگ چشم های توست سیگــــار روشن نمی کنم طعم لب های توست! آتش بـپا نمی کنم تصویر نگاه های توست! من به قهوه،سیگـــار،آتش معتادم! نمی توان تو را ترک کرد نفسم...
-
توده...
دوشنبه 14 مرداد 1392 16:12
ساده حذف میشوی از ذهن هاشان از رویاهاشان از پستهاشان از کامنت هاشان فقط کافیست ساده ترین حق ات را مطالبه کنی چرا که عشق حق می آفریند و هر حقی مطالبه ای در پی دارد... و اکنون بغضی تکراری بجای مانده از آدمهایی تکراری از احساساتی تکراری بدان که توده ای بوده ای برای پرکردن تنهایی اشان چشم از راه بدار توده های دگر در...
-
توهم...
یکشنبه 13 مرداد 1392 19:08
سوگند بر غرور شیطان در سجده نکردنش بر انسان سوگند بر غیرت کمانگیر بر چکاچاک رقص شمشیر سوگند بر سپید موی طریقت بر تنهایی این خسته ترین ات سوگند بر خون زخم دیروز بر عمق درد جانکاه امروز سوگند به آنچه "اعتماد " خوانی شرط ورودم به حریم امن ات بدانی سوگند بر هرچه بوده و هست این حس ، توهمی بیش نبودست... پی نوشت:...
-
چرا؟
یکشنبه 13 مرداد 1392 01:15
بسان جنگجویی زخم برداشته تکیه زده بر قبضه ی شمشیرم ایستاده ام فوج سواران چشم سرخ سوار بر اسبان آتشین دم سور مرگ مرا در آهنین قلبهاشان به بزم نشسته اند پیچک سرخ درد در غبار خاک آلوده ی تنم بالا میرود تنها چشمان خسته ام تو را میجوید که شاید مرهمی باشی در این بزم خونین نوادگان شیطان اما .....
-
اجتماعی که سارقت بودند....
شنبه 12 مرداد 1392 17:10
توی چشمت ، چقدر آدمها داس ها را به باغ من زده اند سیب بکری برای خوردن نیست تا ته باغ را دهن زده اند در سرت ،دزدهای دریایی نقشه ام را دوباره دزیدند اجتماعی که سارقت بودند از تو غیر از بدن نمی دیدند از تو غیر از بدن نمی خواهند کرمهایی که موریانه شدند عده ای هم که مثل من بودند ساکنان مریضخانه شدند ** علی آذر
-
سرمست...
شنبه 12 مرداد 1392 00:57
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش گه می فتد از این سو گه می فتد از آن سو آن کس که مست گردد خود این بود نشانش چشمش بلای مستان ما را از او مترسان من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
-
بکر آفتاب....
چهارشنبه 9 مرداد 1392 07:48
بدان که ایستاده ام اکنون با زخمی عمیق بر گونه ام و ردی از خون در مشت بسته ام ارمغان غباری آلوده به عشق به هوی هوس عطش بدان که ایستاده ام هنوز رب النوع زخم و جرح ام که هر بوسه ی هوسناک ات بر جای جای جسم خسته ام داغی درفش وار را به مهمانی شیارها دعوت نشسته است درس آموخته ام اکنون که محرم نیستم در دیدن تصویری عریان گونه...
-
بوکوفسکی...
سهشنبه 8 مرداد 1392 11:36
-
نگاه کن....
دوشنبه 7 مرداد 1392 15:09
نگاه کن چه ساده از قاب نگاهم پاک میشوی نگاه کن چگونه سرسخت به کشتن تو برخواسته ام ... .... تو یا خودم؟
-
شب قدر....
شنبه 5 مرداد 1392 23:57
گفتی شب قدر است پس امشب آرزو کردم لمس دستهایت را حس گرمای تن ات را طعم گس لبهایت را شاید پاییز امسال....
-
همزاد یا همراز ؟؟؟
شنبه 5 مرداد 1392 17:16
من اما در زنان چیزی نمی یابم گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش... احمد شاملو
-
کاش ...
شنبه 5 مرداد 1392 00:16
کاش میدانستی تنهایی من چقدر عظیم است و ای کاش لمس عطر تن ات در هرم قدرتم بود نه اینقدر دور نه اینقدر سرد....
-
نه؟
پنجشنبه 3 مرداد 1392 16:45
من و تو خوب نیستیم برای دوستی های خوب برای با هم بودن های وفادارانه! من و تو این همه سنت های قشنگ بلد نیستیم. من و تو تنها تنها هر کدام رو به روی یک مانیتور لب خوانی دکمه های کیبورد را بهتر از شنیدن صدای هم وقتی نفس هایمان از هوای یک کافه است بلدیم... ما "تقدس" را در "مجاز" بازآفریدیم. نه؟
-
قسم بر باد....
دوشنبه 31 تیر 1392 23:49
هر بار قسم میخورم که یادت را از خاطر ببرم هر بار قسم میخورم فراموش کنم تویی را که فراموشم کردی هر بار قسم میخورم ... هر بار قسم میخورم قسمم را نشکنم اما باز عطر رهگذری،لباس رنگ آشنایی،نم نم بارانی قسم هایم را بر باد میدهد.... "م.ی.ن.و"
-
متولد ماه مهر
دوشنبه 31 تیر 1392 15:05
(حجار به فروتن): ولی ما قسم خورده بودیم.... (فروتن به حجار) : بیا قسم بخوریم که دیگه قسم نخوریم...
-
اشتباه کردم....
پنجشنبه 27 تیر 1392 16:07
باید یادم بماند که حرفی نزنم از دلم...چرا؟ چون حرف دل یک مرد را فقط سیگارش می فهمد....
-
یه شعر قدیمی...
چهارشنبه 26 تیر 1392 09:02
بعضی وقتها یه دفعه یه شعر یا یه ترانه تو مغز آدم جرقه میزنه، میبرتت به یه دوران از زندگیت...چند روزه این شعر قدیمی رو زمزمه میکنم: من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب ، که به صد عشق و هوس می ارزید آنچنان آلودست........(بگذریم) که همه زندگیم می لرزد.....
-
پاییز اصفهان
دوشنبه 24 تیر 1392 13:51
بی تو با بدن لخت درختان چه کنم با غم انگیزترین حالت اصفهان چه کنم.....
-
ص.ب.ر
جمعه 21 تیر 1392 21:28
صبر کن گاهی معجزه میکند تنهایی هایتان را پیش فروش نکنید فصل اش که برسد به قیمت میخرند.....
-
چیزهای از یاد رفته(دوم)
چهارشنبه 19 تیر 1392 12:48
تو این تنهایی لعنتی خیلی چیزها یادم میفته ، که زمانی داشتمش و الان ندارمش:
-
به سالروز خاموشی شاملوی بزرگ نزدیک میشویم...
چهارشنبه 12 تیر 1392 20:56
-
چیزهای از یاد رفته (یک)
سهشنبه 11 تیر 1392 21:41
بعضی چیزا رو باید (میفهمی؟ باید) فراموش کنی...فراموش کنم...فراموش کنیم....
-
از تو عبور میکنم....
سهشنبه 11 تیر 1392 06:57
از تو عبور میکنم... فقط نگاه میکنی... من اشتباه میکنم...(قبول دارم) تو هم گناه میکنی...(قبول کن لعنتی)
-
بازنگری
جمعه 7 تیر 1392 16:36
ورود به دهه ی سی زندگی هرکس ، وقت بازنگری در مورد عشق های بیست سالگی اشه سوالهایی مثل این : - فلانی ارزششو داشت؟ - الان کجاست؟چیکار میکنه؟ - یادش بخیر ، عجب کارهایی میکردیم... - خاک بر سرم کنن که علاف همچین آدمی شده بودم... و امثال اینها.... اما آدمهایی که وارد این سن میشن ، تازه شروع به پوست انداختن میکنن ، از نظر...
-
چه فرقی میکنه؟
جمعه 7 تیر 1392 12:38
نمیدونم چرا همه (اونایی که کوچکترن و حتی اونایی که بزرگترن) وقتی سی سالگی رو رد میکنی ، یه جور دیگه نگاهت میکنن.. مثلا وقتی ازت یه سوال سخت یا مشورت در یک مورد رو میخوان و تو بسادگی - بجای اینکه جواب چرت و پرت بدی - میگی نمی دونم ، براحتی میگن : ای بابا ! چرا ؟ سی سالته دیگه... یا مثلا وقتی میخوای با کسی شوخی کنی یا...